سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























کانون مطالعاتی خانه توانگری

 

 ماه گذشته پس از مروری بر مصاحبه‌ء ژوزف کمپبل، ورای عکس‌ها و کتاب‌های کارل گوستاو یونگ به مصاحبه‌ای که او با تلویزیون بی‌بی‌سی داشت رسیدم. پیشنهاد می‌کنم آن را از دست ندهید. شادمان از دیدن خود یونگ در حال گفتگو، خبر چاپ کتابی را خواندم . خبری که شاید از اتفاقات جالب دنیای روانکاوی و رؤیا باشد.
«روح من، کجایی؟ آیا صدایم را می‌شنوی؟ دارم با تو حرف می‌زنم، صدایت می‌کنم، آنجایی؟ من بازگشته‌ام، دوباره اینجایم. غبار تمام سرزمین‌ها را از پاهایم زدوده‌ام، و سراغ تو آمده‌ام. با توام. پس از سالها سرگردانی، دوباره به سوی تو آمده‌ام. آیا باید همهء آن چه را که دیده‌ام، تجربه کرده‌ام و یا شنیده‌ام برایت بازگویم؟ تو نمی‌خواهی چیزی دربارهء طنین زندگی و دنیا بشنوی؟ اما تو یک چیز را باید بدانی: "تنها چیزی که آموخته‌ام این است که زندگی را زندگی باید کرد."». کتاب قرمز، بخش نخست، لیبر پریموس.
این جملات از آن کسی نیست جز یونگ در نخستین بخش از «کتاب قرمز» تازه چاپ شده‌اش، با 205 صفحه ، در اندازهء 29 سانت در 39 سانت، که 16 سال از زندگی خود را در نهان به آن اختصاص داده بوده است. این کتاب سال‌ها بخشی از گنجینهء خانوادگی یونگ شمرده می‌شده و برای آن که از دسترس مشتاقان چاپش دور نگه داشته شود، در صندوقچه‌ای در بانک سوییس از آن نگهداری می‌کرده‌اند. گویا خیلی‌ها از وجود این کتاب قطور آگاهی داشته‌اند و ناشرین بسیاری خواسته بودند تا افتخار چاپ آن را پیدا کنند اما هربار با پاسخ شدید و منفی خانوادهء یونگ روبرو می‌شده‌اند. این که چرا خود یونگ آن را به دست چاپ نسپرده بوده است، گمان‌های زیادی می‌رود که شاید ترس از خراب شدن شهرت علمی‌اش مانع رونمایی این کتاب می‌شده و یا هراس از آن که دیوانه قلمدادش کنند. 

این کتاب قطور و سنگین با خطاطی زیبای یونگ، پر از نقاشی‌های تمپرا با فیگورهای اسطوره‌ای و شکل‌های گرافیکی وسمبولیک با تاش‌هایی از رنگ‌های قرمز و آبی و سبز و ... و یا ماندالاهای هندوها و بودایی‌هاست که مجموعه‌ای از رؤیاهای اویند. او با استفاده از فرآیند تخیل ِ فعال یا نوعی رؤیاپردازی آگاهانه به گفتگویی درونی با دو شخصیت خیالی(زنی جوان با نام سالومه و مردی پیر با نام الیجاه که در طول داستان به فیله مون تغییر نام می‌دهد) می‌پردازد و در پس آن تلاش می کند تا از ناخودآگاه خود سر دربیاورد. این دو شخصیت را ماری سیاه همراهی می‌کند. یونگ در داستانش به دورانی شبیه قرون وسطی پرت می‌شود و به جستجوی روح گم کرده‌اش می‌پردازد. پس از ماجراهایی پیچیده و آموزنده، با قرارگرفتن روح در سر یونگ، او دوباره آن را می‌یابد. می‌گویند یونگ 39 ساله بوده است که نوشتن این کتاب را آغاز کرده و آن را «رویارویی با ناخودآگاه» می‌نامیده است. کتاب پیچیده‌ای که حتی برای مطالعهء غیر علمی نیز جذاب به نظر می‌رسد. برای آنان که تا چند روز آینده به نمایشگاه کتاب فرانکفورت می‌روند، شاید دیدن این کتاب گران‌قیمت از نزدیک، خالی از لطف نباشد.

پیوست 1: مصاحبهء بی‌بی‌سی با یونگ: بخش نخست، بخش دوم، بخش سوم
پیوست 2: مصاحبه با ژوزف کمپبل (قدرت اسطوره): بخش نخست، بخش دوم، بخش سوم، بخش چهارم، بخش پنجم، بخش ششم
پیوست 3: کارل یونگ و جام مقدس ناخودآگاه، نیویورک تایمز، نوشتهء سارا کوربت، 16 سپتامبر 2009
پیوست 4: نمایشگاه کتاب قرمز در نیویورک، موزهء هنر رابین، 7 اکتبر 2009 تا 25 ژانویه 2010
پیوست 5: کتاب قرمز در آمازون
پیوست 6: فیلم کوتاهی دربارهء این کتاب در شبکهء آلمانی «زد د اف»
پیوست 7: بروشور کتاب به زبان آلمانی، 

نوشته شده در سه شنبه 88/9/3ساعت 3:8 صبح توسط سمیرا موسوی نظرات ( ) | |

پس از دوران بسیار کوتاه سلوکی که اندک تأثیری از فرهنگ یونانی یا فرهنگ آسیایصغیر در فرهنگ و هنر ایران مشاهده می گردد، دوران طولانی و برجسته اشکانی فرا می رسد که مدت چهارصد و هفتاد سال شاهنشاهان این سلسله استقلال و فرهنگ سرزمین ایران را در برابر بیگانگان نگه داشته، برگهای زرین و افتخارآمیزی بر تاریخ ایران افزودند. ولی جای افسوس است که در دوره ساسانی با انگیزه دشمنی و اختلاف مذهبی که میان خاندان اشکانی و ساسانیان وجود داشت، بسیاری از آثار و مدارک تاریخی و هنری و مذهبی این دوره درخشان در قلمرو حکومت ساسانیان نابود گردیده، از میان رفت.
آثار کشف شده نشان می دهد که اشکانیان و پارتها، از حیث فرهنگ و مظاهر دیگر تمدن مردمی بسیار غنی بوده، زندگانی آنان در شکوه و تجمل و زیبایی دوستی دست کمی از دوران هخامنشی و ساسانی نداشته است و از جمله تظاهرات این تجمل دوستی، وضع پوشاک پارتها و اشکانیان است که چه مرد و چه زن جامه های بسیار زیبا و برازنده و باشکوه می پوشیده اند و با زیورهای گرانبها و ظریف که جنبه هنری آنها بسیار قوی می باشد خود را می آراسته اند.

 

دوران پارتیان 1

 

جامه زنان ایرانی در دوران اشکانی عبارت بوده است از: پیراهن آستین دار و بلند پرچین که دامن آن تا روی زمین کشیده می شده است و کمربندی از روی آن در زیر سینه می بسته اند که اندکی از گشادی آن کاسته، چین های بیشتری ایجاد می کرده است. از روی پیراهن بلند پیراهن دیگری می پوشیدند که بلندی آن نسبت به پیراهن اول کمتر بوده و یقه ای باز و آستین داشت.
بستن سربندهای گوناگون و استفاده از کلاه های مخروطی بلند و طبقه طبقه که تور یا چادری از بالای آن آویخته می شد بسیار معمول بود. بانوان پارچه ای را همچون شنل از روی دوشهای خود می آویختند و یا از آن مانند چادر استفاده می کردند و گاه آن را به دور کمر می بستند.


دوران پارتیان 2

سربند زنان مانند سربند و شمله های زنان کرد و لر بسیار بزرگ بود. دور لچک و روی سربندها و کلاه ها را با نگین ها و سکه ها و آویزها و با علائم مذهبی همچون: هلال ماه و ستاره و پیکره و از این گونه زیورها می آراسته اند و گردن بندها و سینه ریزهای فراوان و پر کار از گردن و سینه می آویختند و النگو و گوشواره و انگشترهای متعدد به خود می بستند.


نوشته شده در جمعه 88/8/22ساعت 12:38 صبح توسط سوده کهرام نظرات ( ) | |

این مطلب توسط مژگان نوشته شده و از وبلاگ مواجهه و مکاشفه  است... بخش هایی از اون رو اینجا آوردم. برای خوندن کامل متن که به خاطر بیان شیوای مژگان صفای خاص خودش رو داره، به اصل مطلب مراجعه کنید...

***

تغییرات ادما یهویی نیست عموماً اهسته و پیوسته است! صعودی و نزولی اش هم دخلی به اصل مطلب نداره مهم اینه که یه شبه تغییر نمی کنن! که شامل حال من هم شده! تا یه دوره ی نه چندان خیلی دور، هر وقت کسی بهم می گفت فلانی افسردگی داره خیلی براش غصه می خوردم! اینقدر ناراحت می شدم که نگو! اگر می گفتن طفلی قرص هم می خوره که انگار اوج فلاکت یه نفر رو توی زندگیش برام ترسیم کردن و به همین نسبت هم خودم می ترسیدم از اینکه یه روزی دامن خودم رو بگیره! وقتی که امار می دادن که از هر ده نفر یه نفر افسردگی داره هر طور حساب و کتاب می کردم بالاخره در آینده دور و نزدیک یقه مارو هم می گرفت! ترس از افسردگی برام در حد ترس از بیماری سرطان بود! حتی شاید از اونم بدتر! فکر می کردم کسی که سرطان داره حداقل می دونه چشه ولی افسردگی روحی اصلاً معلوم نیست که چی چیه! واقعاً افسردگی توی دنیای امروز برام از سرطان بدتر و پیش رونده تر تعریف شده بود که دیگه کم کم داره با پیشرفت زندگی ماشینی همه رو قورت می ده! ترس از اینکه بشم یه دختر بیست و اندی ساله افسرده همیشه باهام بود و سکته ام می داد! یکی از تغییراتی که توی این چند وقته برام اتفاق افتاده اینه که دیگه درد کشیدن و افسردگی اون غول بی شاخ و دم و غده پیش رونده ی سرطانی نیست! افسردگی هم تعریف خودشو پیدا کرده و یه اصطلاحی رو دکتر براش بکار می بره که کلی بهش ارزش می ده و اونم "خرد افسردگیه"! که تو بعد از هر درد و ناراحتی بفهمی اون درد واست پیام داشته، خرد داشته و یه چیزی بهت اضافه می کنه!

 ... 

یه گروهی از ادما رو تو سفر قهرمانی دکتر شیری خیلی خوب توصیف می کنن که منم قاطی همونا بودم و تو روم بخندن هنوزم همونجام! اونم کسانین که آسه می رن آسه میان که گربه (یا گرگه، ما بالاخره نفهمیدیم) شاخشون نزنه! می گن خدایا ما کسی رو اذیت نمی کنیم تو هم لطفاً حال مارو نگیر! کسانی که چون گیاهخوارن توقع دارن گاو شاخشون نزنه! اما طبق اطلاعات مکتسبه این روش هم عملی نیست و جوابی جز شاخ خوردن فرد گیاهخوار و ضایع گشتنش ندارد! التون جان یه آهنگ داره فکر کنم مال lion king باشه که مضمون یه بیتش اینه: "برای هر کسی زمانی است، اگر آن ها تنها یاد بگیرند که این چرخ گردان، همه ما را به نوبت می گرداند"!!!!

 ... 

درد کشیدن و افسردگی هر دوتاشون کلی بار دارن، کلی هدیه دارن، کلی درس دارن! آدم درد کشیده است که حرفش به دل می شینه و خریدار داره، یا بهتربگم آدم درد نکشیده که دیگه آدم نیست! این که پیرانه سرم صحبت یوسف بنواخت **** اجر صبریست که در کلبه احزان کردم!!!

هنوزم به استقبال درد نمیرم ولی دیگه اون سرطان هم نیست و ازش فرار نمیکنم! تا چند وقت دیگه شاید اینقدر من و علم پیشرفت کردیم که خود سرطان هم دیگه سرطان نباشه، که برای خیلی ها الانش هم همینطوریه! صحبت از درد کردن خیلی راحته ولی اینکه ما چند مرده حلاجیم رو اون نوبتای دور دور کردنمون معلوم میکنه! پس دومین دعا: خدایا مارو جلوی خودمون و خودت روسفید کن! ...


نوشته شده در یکشنبه 88/8/17ساعت 4:10 عصر توسط سمیرا موسوی نظرات ( ) | |

دوران شاهنشاهی هخامنشیان که پس از مادها بر روی کار آمدند، آغاز شکفتن هنر و فرهنگ و شکوه تاریخ ایرانیان است. کشور گشاییها و قدرت و ثروت در این روزگار باعث آن گردید که ایرانیان به زندگانی بسیار مرفه و شکوهمند و پرتجمل دست یابند و جامه ها و پارچه ها و زیورهای گرانبها و زیبا بر خود بپوشند.

در این روزگار که تیره ها و مردمان گوناگون شاهنشاهی ایران هریک به فراخور سرزمین خویش جامه های قومی خود را می پوشیدند، پارسیان نیز همچون دیگران از پوشاک ویژه تیره پارسی که در میان دیگر جامه ها کاملاً مشخص و شناخته شده است استفاده می کردند، اما در میان خود پارسیان طبقات مختلف از : لشگری و کشوری، مرد و زن، همه یکسان جامه می پوشیدند و اگر جامه های آنان با هم فرقی داشت، تنها از دیده جنس و رنگ پارچه و آرایشهای آن بود، بدینسان که در طبقات ثروتمند از پارچه های لطیف تر و گرانبهاتر و پر آرایشتر و در طبقات کم چیز از پارچه های ساده تر و کم بهاتر استفاده می کردند.

مردم پارس نیز همچون بسیاری از مردمان روزگاران باستان، جامه های بلند و فراخ را می پسندیدند و زنان و مردان پارسی چون از دیده شدن پوست و تن برهنه شان بسیار شرم داشتند و برخلاف یونانیان آن زمان، نمایش تن برهنه و بی پوشاک را کاری برخلاف شرم و آزرم و بس زشت و ناروا می دانستند، کوشش داشتند، جامه ای بپوشند که بلند، فراخ و پرچین باشد تا گذشته از پوشیده بودن همه تن و بر، برجستگی های طبیعی اندامها نیز پیدا و نمایان نباشد.

دوران هخامنشی 1

پارسیان از زن و مرد، گذشته از زیر پوشهای سفید رنگ پنبه ای، قبایی فراخ و شنلی شکل با دامن چین دار و بلند می پوشیدند که از دیده دوخت و شکل جالبش در میان جامه های مردمان روزگاران باستان، مانندی بر آن نمی توان یافت.

هر قبای پارسی از دو بخش که به هم دوخته می شد، پدید می آمد؛ بخش نخست بالاتنه جامه بود که تقریباً به شکل دایره بریده می شد و نیمی از آن پشت و چین های زیر آستین و نیمی دیگر پیش سینه را تشکیل می داد.

بخش دوم دامن قبا بود که در کمرگاه به بخش اول می پیوست و بسیار پرچین و فراخ بود و در جلو پاها، چین های آویخته فراوانی داشت تا هنگام راه رفتن مانع گام برداشتن نباشد. قباها از دیده دامن بر دو گونه بود "یک چینه" و " دو چینه".

دوران هخامنشی 2

بانوان و مردان پارسی کمربند چرمی بر کمر می بستند و کفشهای آنان نیز از چرم بود و بندهایی داشت که در روی پا از درون هم گذشته کفش را محکم می کرد.

در این دوره کار بافندگی را بیشتر زنان انجام می دادند و کار و مشغولیت بانوان ایرانی، بافتن پارچه های گرانبها و سوزن کاری بود و حتی شهبانوها و شاهدخت ها نیز در دربار، بدین کار می پرداختند.

 


نوشته شده در دوشنبه 88/8/4ساعت 1:17 صبح توسط سوده کهرام نظرات ( ) | |

بدون شرح!!! جالب بود

کودک درون

 


نوشته شده در پنج شنبه 88/7/30ساعت 1:28 عصر توسط سوده کهرام نظرات ( ) | |

   1   2   3   4      >
Design By : Pichak