• وبلاگ : كانون مطالعاتي خانه توانگري
  • يادداشت : توهم نزن
  • نظرات : 1 خصوصي ، 3 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + دانشجو 

    سلام اقاي شيري

    يك دنيا ممنون

    كلي خوشحال شدم اينجا رو ديدم

    آخه خيلي دلم ميخواست بيام كلاس هاتون اما با ساعات سر كار رفتن من تداخل داشت و من فقط ميتونستم سايتتون رو بخونم و سر بزنم

    اميدوارم توي سال جديد كلي اتفاق هاي خوب براتون اتفاق بيفته.موفق باشيد

    + ساناز 

    دكتر مي دونيد

    بعضي كلمات ، جملات ، متون و ... در عين سادگي يه سادگي كه بشه از كنرش رد شد به وسعت تفكر عمق دارن

    توي دوره تدريستون

    جند تا جمله هست به ظاهر ساده

    ولي مدام توي گوش من زنگ مي زنه و روي كارها تاثير مي ذاره

    شما مدام مي گفتيد

    عالم قانون داره

    هر انتخابي هزينه اي داره

    و...

    مطالب ساده اي كه فكر مي كنيم مي دونيم ولي يه كم دقت باعث مي شه

    و من حس مس كنم اشكالمون تو حفظ و برقراري روابط عاطفي همينه كه ميدونيم ولي نميدونيم كه چيرو مي دونيم

    و خب نهايت حمايت عالم يادآوري با هزينه خاص خودش شايد در حد يه تلنگر يا يه پس گردني يا ... اونش مونده كه من چقد تعطيل باشم كه باز خيلي وقتا با اين شرايطم بيدار نميشم

    ...

    يه بار خيلي معمول با يكي از دوستام حرف مي زدم بي ربط برگشت بهم گفت بشكن اين حصارو اون موقع چندان به روي خودم نياوردم و گذاشتم به حساب اينكه متوجه نشده ولي فكر كنم حرف بزرگي زد و من دير فهميدم و چقدر خوب كه فهميدم با هزينه

    ....

    ممنون استاد

    + م.س.م 

    سلام

    نوشته هاي امشب تون يه جوري غم مي ندازه تو دل آدم اما شايد بعضي وقت ها اين غم ها لازمه واسه اينکه آدم يه ذره به زندگيش فکر کنه...!

    خيلي اهل اين چيزهايي که گفتيد و نوشتيد نيستم اما تو اين سال هاي زندگيم يه چيز رو فهميدم اونم اينه که هر چيز که بخواد تو زندگي جدي بشه بد واسه آدم مسئوليت ايجاد ميکنه بديش اينجاست که اگه آدم مسئولي باشي اونوقت که بايد متعهدم باشي اينجاست که ديگه آدم کم مياره!

    من مي گم جاي پيشنهاد به پريدن تو گود بهتره به اينجور آدم ها بگيم که واسه يکبار هم که شده بشيند و فکر کنن ببينن آخرش که چي؟ آخه تا کي مي شه تو توهم زندگي کرد و از زير بار مسئوليت فرار کرد ؟!

    حالا مي فهمم که خدا چرا دل و عقل با هم به آدم داده، وقتي آدم فقط منطقي به زندگي نگاه مي کنه چيز هايي مي بينه که يا از زندگي کردن پشيمون ميشه که البته جايي واسه اين پشيموني وجود نداره يا خيلي احماقانه تر شروع مي کنه به جنگيدن با زندگي. تکليف حوزه دل هم که معلومه آخرش يا بايد يکي مثله دکتر شيري پيدا بشه و بگه بابا بسه ديگه آخه تا کي؟ و تو شايد به خودت بيايي و از خودت بپرسي واقعا آخه تا کي! يا اينکه هيچ کي پيدا نمي شه و زندگي خودش مي زنه تو حالتو بهت ميگه حالا که چي؟ اينجاست که تويي که تا ديروز زندگي رو بچه بازي ميديدي چنان از زندگي مي خوري که حتي نمي توني پرچم سفيد تسليم رو بالا بگيري...

    نمي دونم منظورم رو مي فهميد يا نه، اما اينجاست که پارادوکس دل و عقل معناي قشنگي پيدا مي کنه

    مي خوام يه چيز بگم به اون هاي که مثله من فکر ميکنن ميشه زندگي رو اون طور که مي خوان بسازند، مي خوام بگم که يک روز آدم به جايي ميرسه که تازه ميفهمه يه عمر با همه چيز جنگيده اما نه تنها يه قدم جلو نرفته که همه پل هاي پشت سرش رو هم نابود کرده منظورم عمري که بيخودي هدر داده.

    من مي گم کاش آدم بشينه و به مسئوليت هايي که زندگي واسش تعريف کرده فکر کنه و جاي اينکه سعي کنه با ناديده گرفتنشون تو توهم زندگي کنه يا با جنگيدن با اونا انرژي و زندگيش رو نا خواسته بفرسته تو هوا، سعي کنه قبول کنه که اومده اون چيز هايي رو انجام بده که زندگي ازش مي خواد. نمي گم آدم حق انتخاب نداره اما زندگي هم واسه خودش قانوني داره!