چراغ جادو

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
+ سميرا 

مردي که سوار بر بالن در حال حرکت بود ناگهان به ياد آورد قرار مهمّي دارد؛ ارتفاعش را کم کرد و از مردي که روي زمين بود پرسيد: "ببخشيد آقا ؛ من قرار مهمّي دارم ، ممکنه به من بگوييد کجا هستم تا ببينم به موقع به قرارم مي رسم يا نه؟"

مرد روي زمين : بله، شما در ارتفاع حدودا ً ? متري در طول جغرافيايي " ?8"??ْ ?? و عرض جغرافيايي "??"??ْ ?? هستيد.
مرد بالن سوار : شما بايد مهندس باشيد؟

مرد روي زمين : بله، از کجا فهميديد!؟

مرد بالن سوار : چون اطلاعاتي که شما به من داديد اگر چه کاملا ً دقيق بود به درد من نمي خورد و من هنوز نمي دانم کجا هستم و به موقع به قرارم مي رسم يا نه!

مرد روي زمين : شما بايد مدير باشيد...

مرد بالن سوار : بله، از کجا فهميديد؟!

مرد روي زمين : چون شما نمي دانيد کجا هستيد و به کجا مي خواهيد برويد. قولي داده ايد و نمي دانيد چگونه به آن عمل کنيد و انتظار داريد مسئوليت آن را ديگران بپذيرند. اطلاعات دقيق هم به دردتان نميخورد!

پاسخ

ممنون سميرا جان به خاطر داستان هاي جالبي که ميذاري