سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























کانون مطالعاتی خانه توانگری

جلسه ی پنجم نیز با حضور دکتر شیری و حجت الاسلام برمایی در فرهنگسرای دانشجو برگزار گردید. 

ادامه تاریخ اسلام در عصر عاشورا؛ 

معاویه که برای ولیعهدی یزید رایزنی می کرد با ابن زبیر، ‌ابن جعفر ، ابن عباس و امام حسین( ع) به مشکل برخورد کرد، پاسخ ابن زبیر : تا زنده ام بیعت نمی کنم ، ابن جعفر : اگر مجبورم کنی بیعت می کنم همان طور که پدران ما پدر تو را به اسلام آوردن مجبور کردند،‌ ابن عباس : از تو امان نمی خواهم اگر مرا بکشی به خدایم ملحق می شوم . امام حسین(ع) تنها فردی است که با استدلال محکم پاسخ می دهند ایشان با نقض تئوری سلطنت به معاویه اعلان جنگ می کنند. معاویه به امام می گوید صلح برادرت را زیر پا می گذاری شایسته ترین ها بیعت کردند، مردم را در فتنه نیانداز و به آیه ی شصت سوره ی روم اشاره می کند امام در جواب می فرمایند : آیا تو قاتل عمر نیستی ؟ که از بسیاری عبادت پیشانیش پینه بسته بود فتنه ای بزرگتر از حکومت تو نیست ، بهتر از جهاد راهی برای مقابله با تو نمی بینم و اگر نتوانم استغفار می کنم و توفیق جهاد می طلبم . معاویه راجع به این چند تن توصیه می کند : ابن عمر که مشتاق عبادت است به گوشه ای روانه کن که به عبادتش برسد ، ابن ابوبکر را به عیش و نوش سرگرم کن، پسر زبیر سرکش است از او غافل نشو تا بیعت بگیری ، حسین را دعوت کن اگر پذیرفت تامینش کن و اگر نه مراقبت کن و نیکش بدار.  

معاویه به عنوان آخرین اقدامات به نفع یزید یک حکم حکومتی برای وی می نویسد و با یزید بیعت می کند و توصیه می کند که مجرمان را به قدر جرم خود عقوبت کن ، جانب عرب و قبیله خود را نگه دار ، کشتگان عثمان را از خود دور کن ولی امیه را بر فرزندان ابوتراب و بنی هاشم برتری بده .

وقایع مدینه بعد از مرگ طاغوت

یزید طی فرمانی به ولید بن عقبه دستور گرفتن بیعت از آن چند نفر را می دهد که اگر بیعت نکردند گردن ایشان را بزن ، ولید امام حسین(ع)  را شبانه احضار کرده فرمان را ابلاغ می کند، ‌امام حسین(ع) با اعمال سیاستی به وی می گویند در شب و پنهانی بیعت می خواهی فکرهایم را بکنم فردا پاسخ می دهم . مروان مخالفت می کند که اگر برود دیگر دستت به حسین نمی رسد ، امام به مروان می فرمایند : فرزند ذرقات (مادر بزرگ بدکاره ی مروان) آیا مثل منی با مثل یزیدی بیعت می کند.                 

امام حسین(ع)  به مسجد می روند و با پیامبر درد و دل می کنند تا فردا از مدینه خارج شوند . محمد حنفیه (برادر امام) از ترس جان امام حسین(ع)  ایشان را از جنگ منع می کنند و پیشنهاد می دهد که به مکه یا یمن برو ،‌ لااقل بچه ها را با خود نبر و امام حسین(ع)  می فرمایند : خدا می خواهد همه را در مصیبت ببیند، به خاطر جاه طلبی خروج نمی کنم ،‌ از سر ناسپاسی و سرمستی نیست ، ماجراجو و ستمگر نیستم . بیست و هفتم رجب امام از مدینه خارج و سوم شعبان وارد مکه می شوند، امام از راه اصلی و آشکارا وارد مکه می شوند .

" فخرج منها خائفا یترقب قال رب نجنی من القوم الظالمین

وقتی حضرت موسی از مصر خارج می شود و به جانب شهر مدین می رفت از خدا نجات از دست قوم ظالمین را خواستار شد. "

و در هنگام وارد شدن این دو آیه را می خوانند . مردم زیادی به ملاقات ایشان در مکه می آیند. امام وقایع زمان پیامبر را یادآوری می کنند ،‌حرمت علی در نزد پیامبر و خویشاوندی خویش با پیامبر ‌، آیه ها پنجاه و پنج و سه و شصت و هفت مائده و آیه ی تطهیر را که همه ی راجع به اهل بیت است یادآوری می کند. امام حسین(ع) روشن می سازند که برای اصلاح در دین و امت جدم قیام می کنم .

هدف امام حسین(ع) صرف بدست آوردن حکومت نبود ،‌ به جایگزینی تفکر امامت به جای حکومت می اندیشیدند.

امام در مکه اعمال عمره را انجام می دهند و در پی آگاهی از فرمان ترور ایشان مکه را به این نیت که در ماه حرام و شهر حرام خون ریزی اتفاق نیفتد ترک می کنند . مردم کوفه دوازده هزار نامه به امام حسین (ع) می نویسند و از ایشان دعوت می کنند ، کوفیان در منزل سلیمان بن صرد اجتماع می کنند و از امام حسین (ع) دعوت به عمل می آورند . امام حسین (ع) مسلم را به کوفه می فرستند ، مردم کوفه از مسلم استقبال می کنند ،‌ کوفیان در منزل سلیمان با مسلم بیعت می کنند به روایتی هجده هزار نفر با مسلم بیعت می کنند . مسلم به امام حسین نامه می نویسد و با خوشحالی گزارش بیعت ها را می دهد که یابن رسول الله به کوفه بیایید . در همین گیر و دار یزید عبیدالله بن زیاد را (زیاد بن سمیه) به عمارت کوفه می فرستد . عبیدالله با ترفندی امامه سیاه بر سر می گذارد ، رویش را می پوشاند و وارد کوفه می شود ،‌مردم به خیال اینکه امام وارد شده تا مسافت ها از وی استقبال می کنند به دارالحکومه که می رسد رویش را باز می کند و مردم می فهمند که چه رودستی خورده اند. عبیدالله با تهدید و تطمیع مردم را از اطراف مسلم متواری می کنند ، مسلم برای امام حسین (ع) نامه می نویسد که یابن رسول الله به کوفه نیا ، نامه به دست امام دیر می رسد. در طی زد و خوردی مسلم به منزل زنی شیعه پناه می برد با ترفندی دستگیر می شود و وی را از پشت بام دارالحکومه به زیر می اندازند.

امام حسین (ع) قبل از حرکت از مکه و در مسیر حرکت، دلایل خود را برای خروج ،تجدید حیات اسلام اعلام می دارند . با صراحت مشخص می کنند که کشته خواهند شد و می فرمایند هر کس می خواهد در راه خدا جان بازی کند و برای مرگ آماده است با ما بیاید . مثلا می فرمایند مرگ مانند گردنبندی مرا فرا گرفته به ملاقات آن مشتاقم مانند اشتیاق یعقوب به دیدار یوسف . در محل مشخصی مرا به قتل می رسانند و گویی می بینیم که گرگ های بسیاری اعضای بدنم را پاره پاره می کنند. در مسیر حرکت امام با هر که روبه رو می شدند از وی دعوت به همراهی می کردند .در راه به فرزدق شاعر برخورد می کنند از وی احوال کوفیان را می پرسند، او می گوید، دلشان با تو است و شمشیرهایشان با بنی امیه . امام به فرزدق می فرمایند به جای سب ما وقایع را ثبت کن.

مگر امام حسین نمی دانستند کوفیان چه خواهند کرد ،‌پس چرا درخواست ایشان را اجابت کردند ؟

اگر امام حسین در مقابل درخواست کوفیان سکوت می کردند آیا کوفیان و تاریخ نمی گفتند چرا جواب نامه ها را ندادی ، اگر می آمدی حمایتت می کردیم ؟!

گزیده ای از سخنرانی دکتر شیری :

حسین مصباح الهدی ؛ همان طور که علویان امام دارند امویان نیز از امام خویش پیروی می کنند . اگر با حسین نباشی چراغی در دلت روشن نمی شود که امامت را بشناسی، کسانی که در مقابل امام قرار گرفتند قرآن خوان بودند (صفحه ی بیست کتاب عاشورا) جلاد مسلم ،‌ قبل از کشتن وی کاسه ی آبی را به وی نشان می دهد و می گوید این آب است ولی تو تشنه می میری تا در جهنم  حمین  بنوشی ، حمین اصطلاح قرآنی است.

در تعالی روح مردان همیشه مردان بزرگتری دخالت دارند تشرف مردان از فازی به فاز دیگر توسط مردان بزرگ انجام می شود . اطرافیان امام حسین (ع) با این تشرف روانی در امام ذوب بودند . اگر بخواهیم مانند مردم کوفه نباشیم ، سخن امام را بفهمیم باید جنس تفکرمان را تصحیح کنیم . مردم کوفه ذهنیتی داشتند که محصول عملکرد بنی امیه بود. خدای ایشان خدای مال بود ، قابل خرید و فروش بود به جهان با تفکری پرسفونی نگاه می کردند . اگر ما هم راجع به امام زمان و مشکلاتمان اینگونه برخورد کنیم اعمالی بهتر از مردم کوفه از ما سر نمی زند .

کارل گوستاو یونگ روان پزشک معروف سوئیسی چند مرحله برای رشد شخصیت در نظر می گیرد ،‌ مرحله ای اول ؛ مرحله ی ego pranss یا والدین ، که این مرحله تا هفت ،‌هشت سالگی به طول می انجامد در این مرحله ما تحت همایت پدر، مادر هستیم و پدر و مادر هستند که حال ما را خوب می کنند . بعضی ها در مرحله ی پدر و مادر می مانند . اگر حالشان بد باشد همه ی اطرافیان مسئولند به نیابت از پدر و مادر حالشان را خوب کنند ، چنین انسانی همیشه نق می زند و از خدا هم توقع پدر و مادری دارد تا حالش را خوب کند. همه ی مشکلات و راه حل آن به گردن خداوند است ، مرحله ی دوم ،‌مرحله ی ego world(من و دنیا) که در این مرحله فرد به ادامه ی تدریس و کار می اندیشد ، وارد روابط عاطفی می شود ، عاشق می شود ، افسرده می شود ، امکانات مادی بدست می آورد که معمولا تا بیست و هشت سالگی ادامه دارد . بعضی ها هم در این مرحله توقف می کنند ، از خداوند می خواهند تا به تامین دنیای آنها کمک کند ،‌بالای بیست و هشت سالگی به سوالی می رسد ( که چی ؟!) نتیجه این همه زحمت چیست و زندگی و اعمال آن برایش سوال می شود ، دچار افسردگی می شود . بعضی ها به آن محل نمی دهند ، با مسافرت و سرگرمی تلاش برای کسب احساس خوب می کنند ،‌ فهم این مرحله مقدمه ای است برای ورود به مرحله ی ego self(من و خودم) ؛ در این مرحله خیلی ها به سراغ مخدر ، الکل ، رابطه های متنوع می روند وسوء مصرف از کار و درس می کنند. این بحران ، بحران روانی میان سالی است ،‌ اگر این مرحله با موفقیت سپری شود به مرحله ی   self gadمن و خدا می رسیم .

طی این مراحل برای شناخت خدا و چراغ هدایت لازم است ، ما نمی توانیم مرحله ای را طی نکرده وارد مرحله ی دیگر شویم . میانبری وجود ندارد ،‌ پس بنابراین زدن نقاب دینداری برای فرار از تلاش در زندگی ما را به مرحله ی من و خدا نمی رساند.

سوال : آیا امام حسین (ع) از احوال کوفیان آگاه نبود که در مسیر حرکت به هر که می رسیدند سوال می کردند؟

پاسخ  : در شرح سفر قهرمانی که خانم دکتر پیرسون بیان می کند در مرحله ی آخر مجیشن(جادوگر) است، که با جادوگر معمولی یعنی کسانی که قدرت تصرف در این عالم را دارند، متفاوت است. در این مرحله هیچ فردی به نفع خودش کاری انجام نمی دهد حتی اگر امام از مسائل آینده آگاه باشد با مردم عادی زندگی می کند و با روال عادی زندگی ایشان پیش می رود. امام قدرتی دارد که با آن قدرت به هوای نفس خویش نمی پردازد . شخصی از حضرت مسیح درخواست می کند تا دختر شاهزاده ای را که عاشق وی است برایش خواستگاری کند ، حضرت عیسی هم چنین می کند ، آن پسر به حضرت عیسی می گوید من دیگر این دختر را نمی خواهم چه شد که آن دختر را برای خودت نخواستی تواناییش را که داشتی ، من آن قدرتی را می خواهم که این توانایی گذشتن از وی را به تو داد !

ارتباط امام حسین (ع) با یاران خویش همانند ارتباط حضرت عیسی با حواریون است . سخنان عیسی را هم همه نفهمیدند یک عده ی کمی با وی همراه شدند .

 


نوشته شده در سه شنبه 87/10/17ساعت 11:9 عصر توسط سیمین غروی نظرات ( ) | |

Design By : Pichak