کانون مطالعاتی خانه توانگری
- انتقادکردن - نام گذاری یا برچسب زدن - تشخیص گذاری مثل مواردی که کسی اصطلاحات روانشناسی می داند و می خواهد اطرافیان را از این دید مورد تشخیص قرار دهد - ستایش همراه با ارزیابی. ( من می دانم تو آخرش یک نویسنده بزرگ می شوی) - دستوردادن - تهدید . ( گاهی اوقات تهدید ما در قالب دانستن صلاح دیگران نمود پیدا می کند. من برای خودت می گم. من صلاح تو رو می خوام ) - اخلاقی سازی. ( اینکه در طرف مقابل به جای احساس مسئولیت ، احساس گناه ایجاد کنیم) - پرسش های زیاد و نامناسب. - نصیحت کردن - منحرف سازی. ( موضوع صحبت را به دلخواه خودمان عوض کنیم و حواس اورا از موضوع اصلی که می خواست مطرح کند، پرت کنیم ) - بحث منطقی. ( در واقع با این کار عواطف او را نادیده می گیریم) - اطمینان آفرینی. ( سعی می کنیم با اینکار نگرانی های طرف مقابل را ازبین ببریم. برای کوتاه مدت خوب است ولی در کل خوب نیست قضیه را طوری جلوه دهیم که انگار اصلاً جای هیچ نگرانی نیست و بی دلیل اورا خوشبین سازیم ) به تکلم به خموشی به تبسم به نگاه می توان برد به هر شیوه دل آسان از من چرا انسان ها با وجود بعد مسافت زیاد می توانند با هم ارتباط برقرار کنند ولی گاهی اوقات زن و شوهر با وجوداینکه کنار هم زندگی می کنند از برقراری ارتباط ناتوان هستند؟ درمورد ارتباط می توان گفت که هر ارتباطی از چهار جزء تشکیل می شود: فرستنده،پیام، گیرنده و بازخورد. اشکال می تواند در هر کدام از این اجزاء بوجود آید. گاهی اوقات پیام می تواند به گونه ای باشد که گیرنده را گیج کند. زمانی که ما وارد جمعی می شویم ارتباط ازهمان لحظه ورود ما آغاز می شود و ما با طریق ورودمان خودمان را به جمع معرفی می کنیم. بعضی از افراد با سکوت خود با دیگران ارتباط برقرار می کنند. روابط بین فردی چه نقشی در نیازهای مطرح شده در مثلث مزلو دارد؟ مثلث مزلو :در قاعده این مثلث نیازهای فیزیولوژیک، بعد نیاز به امنیت،سپس نیاز به تعلق خاطر، در لایه بالاترنیاز به احترام، و در آخرین سطح خودشکوفائی قرار می گیرد. نقش روابط بین فردی در نیازهای فیزیولوژیک. می توان به رابطه بین مادر و نوزاد اشاره نمودکه تماس و لمس یکی از نکات بسیار مهمی است که باید رعایت شود. درصورت فقدان هرگونه تماس و توجه لمسی حتی مرگ نوزاد را نیز بدنبال دارد. نقش روابط بین فردی در نیاز به امنیت. می توان به عنوان نمونه به رفتار دوگانه مادر درمقابل عمل مشابه فرزند اشاره نمود که این دوگانگی در عکس العمل باعث ایجاد احساس ناامنی در فرزند می شود. مهمترین زمینه رشد خلاقیت، وجود احساس امنیت است. زمانی که در رابطه خود با فردی احساس امنیت می کنیم حتی می توانیم در کنار او با صدای بلند فکر کنیم. یکی از اشکالاتی که در جوامع ناامن وجود دارد، سختگیری است. سخت گیری تشخیص را دشوار می کند. بعنوان نمونه زمانی که معتادان یک جامعه را در تنگنا قرار دهیم و بعنوان مجرم با آنها برخورد شود، تشخیص آنها درجامعه سخت می شود و به اصطلاح گم می شوند. وقتی که درد را پنهان کنیم نمی توان آن را درمان کرد. قدرت تشخیص گرفته می شود. سختگیری مادر در مورد درس فرزندش باعث می شود که فرزند افت تحصیلی خود را از چشم او پنهان کند. نقش روابط بین فردی در تعلق خاطر. زمانی که کسی را در آغوش می گیریم،هورمون اکسیتوسین_ هورمون آغوش_ ترشح می شود و باعث پیوند عاطفی می شود. این هورمون در زنان بیشتر از مردان ترشح می شود. در بزاق دهان مادران باردار این هورمون وجود دارد. یکی از عللی که گفته می شود قبل از ازدواج از روابط جنسی پرهیز شود این است که به دلیل این ارتباط و ترشح این هورمون از نظر فیزیولوژیکی، پیوند عاطفی بوجود می آید و درصورتیکه بفهمیم که طرف مقابل فرد مناسبی برای زندگی مشترک مانمی باشد، به دلیل ایجاد پیوند عاطفی نمی توانیم از این ارتباط صرفنظر کنیم. یک تحقیق جالب که درمورد بوجود آمدن عشق انجام شده است. محقق صد دانشجوی پسر را به جنگل می برد. به یک پل می رسند. از نوع پل های معلق که با طناب درست شده است. از تک تک دانشجویان خواسته می شود که از روی پل رد شوند. درآن طرف پل دستیار محقق که یک خانم خوشگل و جوان بوده به استقبال تک تک آنها رفته و بعد به بهانه ای شماره تلفن خودش را به آنها می دهد. همان شب از صد نفر دانشجو، نود و پنج نفر به آن خانم تلفن می زنند و به او ابراز عشق می کنند. نتیجه ای که از این تحقیق می گیرد این بود که وقتی شخص در یک موقعیت اضطرابی یا هیجانی قرار می گیرد و بعد بلافاصله در موقعیت هیجانی دیگر از نوع آرام بخش قرار بگیرد باعث می شود که آمادگی بیشتری را برای درگیرشدن در یک رابطه عاطفی پیدا کند. حال هر چه این موقعیت هیجانی توأم با اضطراب بیشتری باشد، احتمال درگیرشدن در رابطه عاطفی نیز بیشتر می شود. عشق های پردردسر مربوط به روابط خانوادگی پردردسراست. وقتی یک نفر دنبال آدم متأهل است، با وجود اینکه می داند این رابطه، رابطه درستی نیست، حتماً یک جایی در زندگی خود احساس اضطراب می کند. نقش روابط بین فردی در نیاز به احترام. می توان گفت که احساس عزت نفس و نیاز به احترام در روابط فرد با دیگران شکل می گیرد. نقش روابط بین فردی در خودشکوفایی. مرحله ای است که در آن استعدادهای بالقوه فرد به بالفعل تبدیل می شود. مطالب فوق مربوط به کلاس مهارت های زندگی با تدریس آقای صفایی می باشد. به سوی کامیابی نوشته آنتونی رابینز " زندگی، پدیده ای ایستا، نیست. تنها دو گروه نمی توانند افکار خود را عوض کنند: دیوانگان تیمارستان و مردگان گورستان" اورت دیرکسن معنی هر تجربه، بستگی به چهارچوبی دارد که در اثر تجربیات قبلی در ذهن، تشکیل شده است. این چهارچوب را " چهارچوب مرجع " می نامیم. اگر این چهارچوب تغییر کند معنی آن تجربه عوض می شود. یکی از بهترین راه ها برای ایجاد تغییرات فردی آن است که هر تجربه را در قالب بهترین چهارچوب ها قرار دهیم. این کار را " بازسازی چهارچوب های ذهنی " می نامیم. گاهی اوقات در اطراف ما فرصت ها و امکاناتی وجود دارد که با استفاده از آنها می توانیم شکل زندگی خود را بکلی دگرگون کنیم و آن را بصورت دلخواه خود درآوریم. اگر از چهارچوب های ذهنی خود خارج شویم متوجه می گردیم که بسیاری از گرفتاری ها و مشکلات زندگی ما، در واقع شانس های بزرگی هستند. دردنیا هیچ چیزی بخودی خود دارای معنی نیست، بلکه احساسات، رفتارها و واکنش های ما نسبت به هرچیز، بستگی به نحوه ادراک و تصور ما از آن چیز دارد. هر علامت حسی فقط در زمینه و چهارچوب خاصی درک می شود و معنی پیدا می کند. بدبختی، نوعی نقطه نظر است. کسی که کارش فروش قرص آسپرین است، از سردرد شما احساس رضایت می کند. انسان ها عادت دارند که به هر تجربه معنی خاصی بدهند. ما وقایع را برحسب تجربیات قبلی خود تفسیر می کنیم. در بسیاری از اوقات، اگر این چهارچوب های عادتی را کنار بگذاریم، متوجه شیوه های تازه تری برای زندگی خود می شویم. باید به این نکته توجه داشته باشیم که ادراکات و تصورات، اموری ایجادی هستند. یعنی اگر چیزی را نامطلوب و زیان بخش می دانیم دراثر پیامی است که به مغز خود داده ایم و مغز بر آن اساس روحیاتی در ما ایجاد می کند که آنرا واقعی می انگاریم. اگر چهارچوب های ذهنی خود را عوض کنیم و از زاویه دیگری به موضوع نگاه کنیم می توانیم عکس العمل دیگری نسبت به موضوع داشته باشیم. می توان تصورات و ادراکات را تغییر داد و بلافاصله روحیات و رفتارها را عوض نمود. موضوع بازسازی چهارچوب های ذهنی جز این نیست. توجه داشته باشید که ما دنیا را آنچنان که هست نمی بینیم، زیرا ماهیت امور از نقطه نظرهای گوناگون قابل تفسیراست. حالات ما، چهارچوب های مرجع و " نقشه " هایی که از جهان در ذهن داریم، دنیای ما را می سازند. تجربیات قبلی همیشه توانائی ما را برای دیدن واقعیاتی که در اطراف ما می گذرند محدود می سازند.لیکن برای دیدن و احساس واقعیات راه های متعدد وجود دارد. دلالی که بلیط های کنسرت یا سینما را می خرد و آن را به قیمت گرانتر در بازار سیاه می فروشد از نظر خیلی از افراد، فرد سودجوئی است که کار زشتی را انجام می دهد، اما از نظر افرادی که نتوانسته یا نخواسته اند در صف بایستند ممکن است نعمتی تلقی گردد. کلید موفقیت در زندگی آن است که تجربیات خود را با توجه به دیدگاه های مختلف طوری در نظر آورید که شما را برای بدست آوردن نتایج بزرگتر کمک کند. برای اینکه نظرات و عقاید منفی خود را به مثبت مبدل سازیم ساده ترین راه، تغییر چهارچوب مرجع است. برای تغییر چهارچوب های مرجع دو راه عمده وجود دارد. از هر دو طریق می توان تصورات درونی را تغییر داد، درد و رنج را برطرف کرد و روحیه ای پرنشاط و قوی در خود ایجاد نمود. یکی تغییر زمینه و دیگری تغییر محتوی. تغییر زمینه این است که نشان دهیم هر اتفاق یا تجربه ناخوشایند، نامطلوب و ناراحت کننده، می تواند عملاً در زمینه دیگر نتایج بسیار مفیدی داشته باشد. در بسیاری از داستان های کودکانه، شخصیت های داستان دارای عیوب ظاهری هستند که در جایی موجب نجاتشان می شود. اختراعات بزرگ نیز ناشی از وجود گرفتاری ها و دشواری هاست. زمانی نفت عنصر نامطلوبی تلقی می شد، زیرا زمین های کشاورزی را چرب و غیرقابل استفاده می کرد، ولی امروزه میدانیم که این ماده چه ارزشی دارد. افراد مبتکر و پیشگام می توانند منابع خود را در راه های مفید و پولساز بکار اندازند. تغییر محتوی عبارت از این است که همان وضعیت ها را عیناً در نظر بگیریم ولی معنای آنها را عوض کنیم. بعنوان مثال شما ممکن است بگوئید " پسرم دائماً وراجی می کند، خفه هم نمی شود" تغییر محتوی این است که بگوئید " پسرم حتماً جوان هوشمندی است، چون همیشه حرفی برای گفتن دارد." تغییر زمینه و محتوای هر محرک، معنی متفاوتی را به مغز ارسال می کند و در نتیجه روحیه و رفتار شخص تغییر می کند. هیچ چیز در جهان بنفسه خوب یا بد نیست، مگرآنکه ما آنرا چنین تصور کنیم. شما قدرت کنترل وجود خود را دارید. می توانید مغز خود را اداره کنید. شما هستید که در زندگی به نتایج دلخواه می رسید. تغییر چهارچوب های ذهنی، یکی از نیرومندترین شیوه هایی است که بکمک آن می توانید نحوه تفکر خود را در مورد امور عوض کنید. شما هر واقعه را در چهارچوب خاصی قرار می دهید. گاهی با تغییر واقعه، آن چهارچوب را عوض می کنید. اکنون کمی راجع به این وضعیت فکر کنید: رئیس من همیشه بر سرم داد می کشد. این جمله را می توان در چهارچوب دیگری چنین تعبیر کرد: خیلی عالی است که رئیس شما به خود زحمت می دهد و اشتباهاتتان را یادآوری می کند. می تواند بدون سؤال و جواب اخراجتان کند. تغییر چهارچوب های ذهنی هم در زمینه برقراری ارتباط با خود و هم در زمینه ارتباط با دیگران دارای اهمیت است. اهمیت آن در ارتباط با خود، معنایی است که به هر واقعه می دهیم. در مقیاس وسیع تر نیز یکی از نیرومندترین وسایل ارتباطی است. کسی که بتواند چهارچوب یا زمینه معینی را ایجاد کند قدرت نفوذ در دیگران را دارد. خواه در زمینه فروش و بازاریابی باشد خواه در هر زمینه دیگری که مستلزم ترغیب یا مجاب کردن دیگران است. بیشتر موفقیت های بزرگ، از تبلیغات بازرگانی گرفته تا انتخابات و سیاست بر پایه تغییر چهارچوب های ذهنی، یعنی تغییر نحوه تصور و ادراک مردم بمنظور تغییر احساس یا رفتار آنان است. نفوذ در افراد و تشویق و ترغیب آنان چیزی جز تغییر چهارچوب های ذهنی نیست. بیشتر چهارچوب های ذهنی ما را دیگران می سازند، نه خودمان. کسی دیگر چهارچوب ذهنی مارا تغییر می دهد و مانسبت به آن واکنش نشان می دهیم. تبلیغات چیست؟ عملی است که شرکت های بزرگ صنعتی انجام می دهند تا چهارچوب های ذهنی مردم را عوض کنند. بسیاری از ما، کار بازسازی چهارچوب های ذهنی را، در ارتباط با دیگران آسانتر به انجام می رسانیم تا در ارتباط با خود. فقط افراد کمی وقت خود را صرف تفکر در این باره می کنند که چگونه در هنگام ارتباط با خود چهارچوب های ذهنی را عوض کنند. واقعه ای برای ما اتفاق می افتد، آنرا در ذهن خود بنوعی تصویر می کنیم. سپس آنرا رها می سازیم، گویی این تصویر همیشه باید به همان صورت در ذهن بماند. این کار همان قدر مضحک است که اتومبیل را روشن کنیم، آنرا راه بیندازیم و سپس آنرا رها کنیم که هرجا خواست برود. باید وقایع زندگی را در چهارچوب هایی قرار دهید که برای شما مفیدتر واقع شوند. یکی از راه های این کار، تفکر دقیق و آگاهانه است. شرط اولیه برای اینکه بتوانید چهارچوب های ذهنی خود را عوض کنید آن است که وقایع ملال آور را بصورت بیگانه مجسم ساخته از دیدگاهی نو به آنها بنگرید. آنگاه خواهید توانست تصورات درونی خود را عوض کنید و در حالات جسمی خود نیز تغییر ایجاد کنید. گفتیم یکی از راه های تغییر چهارچوب ذهنی آن است که واقعه یا رفتار معینی را بصورت دیگری معنی کنیم. در مواردی که مشکل پیچیده ای وجود داشته باشد ممکن است لازم باشد یک رشته تغییرات کوچک در چهارچوب های ذهنی بدهید تا اینکه بتدریج اما بطورکامل، حالت روحی دلخواه حاصل شود. بطورکلی با روش تغییر چهارچوب های ذهنی می توان احساسات منفی را تقریباً نسبت به هرچیزی از میان برد. نکته مهمی که باید بخاطر داشته باشید این است که همه رفتارهای انسانی دارای هدفی است. کسی که سیگار می کشدقصدش این نیست که مقداری مواد سرطان زا را وارد ریه خود کند. علتش آن است که سیگار، در بعضی از موقعیت های اجتماعی به او آرامش و احساس راحتی می بخشد. یعنی اعتیاد به سیگار برای او نتیجه خاصی دارد و آنرا در جهت رفع نیازی می کشد. بدین جهت در بعضی موارد تغییر رفتارها، بدون روبروشدن با نیازی که در پشت آن رفتارها پنهان است غیرممکن است. هریک از رفتارهای انسان، در جهت رفع نیازی است. می توان کاری کرد که افراد نسبت به سیگار تنفر پیدا کنند، اما بنظر من باید رفتارهای تازه ای را جایگزین آن کرد بطوریکه عوارض جنبی منفی نداشته باشند. اگر سیگار موجب احساس آرامش، اعتماد و تمرکز در فردی می شود، باید کاری کرد که نیازهای مزبور بنحوی حساب شده، توسط رفتارهای دیگری رفع شوند. برای رفع پرخوری می توانید به شعور ناخودآگاه خود مراجعه کنید و ببینید که این رفتار، در گذشته چه مزایایی برای شما داشته است. ممکن است متوجه شوید که هنگامی که احساس تنهایی می کرده اید، غذا را بمنظور تغییر روحیه می خورده اید. یا اینکه غذا به شما احساس جمعیت خاطر و آرامش می داده است. ممکن است راه هایی بنظرتان برسد که احساس همبستگی و همکاری و یا امنیت و آرامش کنید.می توانید عضو یک باشگاه ورزشی شوید تا هم با افراد دیگر ارتباط پیدا کرده در کنار دوستان تازه احساس اطمینان و آرامش نمائید و هم اینکه لاغرتر شوید و سپس با بدست آوردن تناسب اندام، بازهم اعتماد به نفس شما افزایش یابد. تا اینجا توجه ما بیشتر به راه هایی بود که افکار و رفتارهای منفی را به مثبت مبدل کنیم اما نباید شیوه تغییر چهارچوب های ذهنی را بعنوان روش درمانی در نظر گرفت. بلکه در واقع روشی برای درک امکانات و استعدادهاست. خصوصیاتی که بتوان آنها را از این طریق بهبود بخشید، معدودند. رهبران و استادان فن ارتباط در کار تغییر چهارچوب های ذهنی نیز مهارت دارند. آنان می دانند که چگونه در افراد انگیزه ایجاد کنند و روحیه آنان را تقویت نمایند و برای این کار از هر اتفاقی بهره برداری کنند. داستان معروفی از تام واتسون بنیان گذار شرکت " آی – بی – ام " نقل می کنند که یکی از کارکنانش اشتباه بزرگی مرتکب شد و مبلغ ده میلیون دلار به شرکت ضرر زد. این کارمند به دفتر تام واتسون احضار شد و پس از ورود گفت " تصور می کنم که باید از شرکت استعفا دهم ". تام واتسون گفت " شوخی می کنید. ما همین الان مبلغ ده میلیون دلار بابت آموزش شما پول داده ایم. " به سوی کامیابی نوشته آنتونی رابینز "در جریان آب، می توان بی حرکت ماند، اما در دنیای مردان هرگز!" ضرب المثل ژاپنی بسیاری از ما بقدری نسبت به نظرات خود اطمینان داریم که تصور می کنیم آنها را با تأکید و تکرار می توانیم به دیگران بقبولانیم. این حالت، ترکیبی از خودخواهی و نیروی " ماند "[1] است. در بسیاری از موارد اگر کاری را دقیقاً مانند گذشته انجام دهیم برایمان راحت تر است. اما آنچه راحت تر است اغلب اوقات از همه بدتر است. بعضی از ما بحث را با مشاجره و بوکس بازی های لفظی اشتباه می کنیم، در حالیکه راه های ظریف تر و مؤثرتری برای از بین بردن مقاومت ها وجود دارد. توجه داشته باشید که چیزی بنام مقاومت وجود ندارد، بلکه محاوره های خشک و بدون نرمش، در زمان نامناسب و در جهت نادرست، این حالت را ایجاد می کند. کسی که به فن ارتباط آشناست، بجای مخالفت باعقاید طرف، با نرمش و تدبیر، متوجه ایجاد حالت مقاومت می شود، نکات مورد موافقت را در می یابد و خود را با آنها هماهنگ و هم جهت می سازد و سپس بنرمی مسیر ارتباط را به طرفی که می خواهد سوق می دهد. باید به این نکته توجه کنیم که بکاربردن بعضی کلمات و عبارات، در دیگران ایجاد مقاومت و تولید اشکال می کند. بنیامین فرانکلین می گوید" من عادت دارم که عقاید خود را با کمرویی بیان کنم و هرجا که امکان ایجاد بحث و مجادله وجود داشته باشد از بکاربردن کلماتی مانند قطعاً، حتماً، بی شک و نظایر آن خودداری می کنم. بجای آن می گویم من تصور می کنم، یا چنین می فهمم که این مطلب اینطور است. بنظر من چنین می رسد، یا نباید فکر کنم که آن طور است، یا اگر اشتباه نکنم چنین است و دلایل من اینها است، یا فکر می کنم فلان طور بهتراست. به تجربه دریافته ام در هنگامی که لازم است عقاید یا معیارهای تازه ای را در ذهن افراد خود جا دهم، این عادت بسیار مفید واقع شده است". کلمات دیگری هم هستند که کاربرد آنهاواکنش منفی ایجاد می کند. یکی از بدترین این کلمات، " اما " است. وقتی کسی می گوید " شما درست می فرمایید اما..." منظورش این است که درست نمی گوئید بلکه نامربوط می گوئید. کلمه " اما..." همه حرف هایی را که قبلاً گفته شده نفی می کند. چه عیب دارد بجای اما بگوئید " و ..." یا " در عین حال " ؟ مثلاً " این مطلب جالب است و مطلب دیگری هم هست که می توان به آن فکر کرد " یا " این موضوع صحیح است، درعین حال موضوع دیگری هم هست که آنهم درست به نظر می رسد". توجه داشته باشید که هیچکس اساساً مقاوم نیست، بلکه بعضی ها در ارتباطات خود فاقد نرمشند. آیا می شود که انسان عقاید و احساسات واقعی خود را درباره موضوعی دقیقاً بیان کند، بی اینکه به صداقت و درستی او لطمه ای بخورد و درعین حال هرگز کسی با آن مخالفتی نکند؟ رمز این کار، چیزی است که چهارچوب موافقت نامیده می شود و شامل سه عبارت است که در هنگام محاوره و ایجاد ارتباط می توانید آنها را بکاربرید بطوریکه هم احترام طرف مقابل را حفظ کنید و هم مطلب خود را منتقل سازید. درضمن رابطه صمیمانه شما برقرار بماند، او را در عقاید خود شریک سازید و بهیچ وجه در او مقاومت و واکنش منفی ایجاد نکنید. این سه عبارت این است: " نظر شما را تحسین می کنم و ... " " به عقیده شما احترام می گذارم و ... " " با شما موافقم و ... " درهریک از این موارد شما به سه نتیجه دست می یابید: · اول. با طرف مقابل رابطه صمیمانه برقرار می سازید و وارد دنیای ذهنی او می شوید و بجای اینکه با کلماتی از قبیل " اما " و " ولی " منطق او را نادیده گرفته او را در موقعیت دفاعی قرار دهید، به درستی سخنان او بطور ضمنی اعتراف می کنید. · دوم. زمینه ای برای تفاهم و موافقت و ایجاد رشته های مودت فراهم می سازید. · سوم. راهی برای تغییر مسیر و عوض کردن جهت، بدون اینکه مقاومتی ایجاد کنید، باز می نمایید. فرض کنیم کسی در مورد موضوع خاصی به شما می گوید " شما بکلی در اشتباه هستید". اگر شما در جواب، باهمان قاطعیت بگوئید" نه، من اشتباه نمی کنم " تضاد ایجاد می گردد و در طرف مقابل تولید مقاومت می کند. در پاسخ بهتر است بگویید " به صراحت و احساسات شما احترام می گذارم و معتقدم که اگر به دلایل من گوش کنید ممکن است نظرتان تغییر کند." توجه داشته باشید که شما لازم نیست بانظرات و محتوای مطالب طرف مقابل موافقت کنید، بلکه احترام، تحسین و یا موافقت شما، مربوط به احساسات آن شخص نسبت به چیزی است. شما احساس او را از این جهت تحسین می کنید که اگر شما هم از نظر جسمی و درک مانند او بودید همین احساس را داشتید. همچنین ممکن است مقصود طرف مقابل را تحسین کنید. گاهی افراد نظرات یکدیگر را مورد تصدیق و تحسین قرار نمی دهند، در نتیجه حتی به گفته های دیگری گوش نمی کند. اما اگر ازچهارچوب موافقت استفاده کنید ناچار به گفته های طرف مقابل با دقت بیشتری توجه می کنید و در نتیجه نکات قابل تحسین بیشتری در آنها می یابید. بیشتر ما بحث را بصورت یک بازی برد و باخت می نگریم. گویی ماهمیشه درست فکر می کنیم و طرف مقابل همیشه غلط. غلبه بر مقاومت ها مشکل است. راه آسانتر این است که با ایجاد صمیمیت و در چهارچوب موافقت ها از ایجاد مقاومت دوری کنیم. بدین ترتیب، مقاومت به همکاری مبدل می شود. یکی از راه های حل مشکلات و رفع گرفتاری ها آن است که آنها را از نو تعریف کنیم. یعنی طوری آنها را بررسی کنیم که جنبه خوشایندی در آنها بیابیم. راه دیگر این است که آنها را در هم بریزیم. همه ما گاهی دچار ملال و افسردگی شده ایم. در این حالت افکار و تصورات ناخوشایند دائماً در ذهن ما جان می گیرند. درهنگام ملال می توان به همین ترتیب عمل کرد. یعنی باید آن تصورات ناخوشایند را درهم ریخت و تصورات دیگری را از نو شروع کرد. اشخاص به این علت دچار ملال و افسردگی می شوند که نمی دانند چگونه به کار دیگری بپردازند. حالت غمزده و افسرده به خود می گیرند، زیرا فکر می کنند کسی پیدا می شود که به آنها توجه کند و با محبت از آنها بپرسد که چه مشکلی دارند. به این ترتیب، جلب توجه می کنند و این عکس العمل طبیعی آنان است تا بلکه بتوانند تغییری در روحیات خود ایجاد کنند. اگر یکی از بستگان شما دچار چنین حالتی شود چه می کنید؟ ممکن است همان کاری را بکنید که از شما انتظار می رود. یعنی گفتگویی طولانی و غمخوارانه و حاکی از همدردی با او داشته باشید. این کار ممکن است حال او را کمی بهتر کند، ولی در عین حال تصورات ذهنی او را تقویت می نماید. به او می فهماند که اگر حالت غمزده به خود بگیرد مورد توجه دیگران واقع می شود. ممکن است از راه دیگری وارد شوید مثلاً او را قلقلک دهید، یا به او بی اعتنایی کنید. در اینموقع او گیج و سردرگم می شود و نمی داند چه عکس العملی نشان دهد و در عین گیجی یا خنده از افکار خود خارج می شود. روشن است که در مواقعی، هرکسی نیاز به دوست دارد می خواهد با کسی گفتگو کند. گاهی شخص دچار رنج و اندوهی واقعی می شود و نیاز به گوشی شنوا و دلی مهربان دارد. آنچه مورد بحث ما است این حالات زودگذر نیست، بلکه حالات افسردگی تکراری و بی دلیلی است که پردوام و نابودکننده اند. هر چه این حالات را تقویت کنید بدتر است. هدف باید این باشد که به این افراد بفهمانید که می توانند این الگوهای ذهنی را تغییر دهند، غصه خود را فراموش و یا رفتار خود را عوض کنند. تغییر الگوها در زندگی روزمره کاربرد دارد. ای بسا که بر سر موضوع کوچکی با کسی مشاجره می کنیم. بعد از مدت ها اصل موضوع فراموش می شود، اما کینه و دشمنی باقی می ماند. بهتر است در ذهن خود الگوهایی تشکیل دهید تا در مواقع حساس به شما هشدار دهد. عیبی ندارد که موضوع خنده داری در نظر مجسم کنید و هر وقت بحث بالا گرفت بیاد آن بیفتید و لبخند بزنید. چون انسان در موقع خندیدن نمی تواند عصبانی شود. هرچه نرمش و قابلیت انعطاف شما بیشترباشد، عقاید و نظرات تازه تری پیدا می کنید، درهای بیشتری بروی شما باز می گردد و بیشتر در کارها موفق می شوید. [1] اصطلاح نیروی ماند مربوط به فیزیک است: اشیاء گرایش به این دارند که وضعیت موجود خود را حفظ کنند، اگر ساکن باشند، ساکن می مانند و اگر متحرک باشند به حرکت خود ادامه می دهند، مگر اینکه نیرویی از خارج به آنها وارد شود. به سوی کامیابی نوشته آنتونی رابینز " اگر راهش را بدانی، هر سخنی می توان گفت، وگرنه هیچ. ظرافت در دانستن آن راه است" جورج برناردشاو چرا عکس العمل افراد، در برابر پیام واحد تا این اندازه متفاوت است؟ هر یک از افراد، برای درک مطلب واحد، زبان ذهنی خاصی دارند. برای ایجاد ارتباط و مجاب کردن افراد، کلیدهایی وجود دارد که باید آنها را دانست. رمز این کار، در چهارچوب های ذهنی است.چهارچوب های ذهنی، می گویند که فرد اطلاعات را چگونه در ذهن خود تحلیل می کند. چهارچوب های ذهنی الگوهای نیرومند درونی هستند که به تشکیل تصورات درونی کمک کرده رفتارهای فرد را هدایت می کنند. چهارچوب های ذهنی، برنامه هایی هستند که در ذهن ما وجود دارند و سبب می شوند که به بعضی از مطالب توجه کنیم و به بعضی دیگر توجه ننمائیم. چون ذهن نمی تواند در آن واحد به مطالب متعدد توجه کند لذا به انتخاب می پردازد و بعضی از مطالب را محو و کمرنگ می سازد و یا آنها را بصورتی کلی در نظر می آورد. برای برقراری ارتباط با انسان ها باید چهارچوب های ذهنی افراد را بدانید: اولین چهارچوب ذهنی مربوط به حالات جاذبه و دافعه است. همه افراد به لذت ها و خوشی ها مایل و از دردها و رنج ها فراری هستند.هر کسی به بعضی چیزها جلب می شود و از اموری دوری می جوید. فرض کنیم می خواهید فرزند خود را تشویق کنید که بیشتر درس بخواند. ممکن است به او بگوئید " بهتر است بیشتر درس بخوانی وگرنه در دانشکده خوبی قبول نمی شوی" یا اینکه " فلانی را ببین، درس نخواند. از مدرسه بیرونش کردند و تا آخر عمرش باید برود غاز بچراند " اینکه این استراتژی تا چه حد مؤثر باشد بستگی به فرزند شما دارد. افرادی که خاصیت جذب در آنها بیش از دفع است، از دست کسانی که امور را با حالت دفعی نمودار می سازند خشمگین می شوند. در چنین موردی اگر به فرزندتان بگوئید " اگر درس بخوانی، در هر دانشکده ای که بخواهی قبول می شوی " مؤثرتر است. دومین چهارچوب ذهنی مربوط به داخلی یا خارجی بودن معیارها است. از فردی بپرسید از کجا می داند که در فلان مورد کار خود را بخوبی انجام داده است. بعضی ها دلیلی می آورند که مربوط به خارج از وجود آنها است.وقتی کارشان مورد تأیید فرد دیگر قرار می گیرد متوجه می شوند که کارشان خوب بوده است. این را معیار ( یا چهارچوب مرجع ) خارجی می گوئیم. معیار بعضی دیگر از درون سرچشمه می گیرد. آنها " خودشان می دانند " که کارشان خوب بوده است. فرض کنیم شما می خواهید کسی را ترغیب کنید که در سمیناری شرکت کند. به او می گوئید" باید حتماً در این سمینار شرکت کنی. من و دوستانم شرکت کردیم و بسیار لذت بردیم. همه می گویند که این سمینار تأثیر زیادی بر همة آنها داشته است". اگر فرد موردنظر دارای معیار خارجی باشد این حرف در او مؤثر واقع می شود. اگر عده زیادی درستی مطلب را تأیید کنند فکر می کند لابد مطلب درست است. اما اگر معیار او درونی باشد در این صورت دشوار است او را با اظهارنظرهای دیگران مجاب کنید. مثلاً می توانید برای متقاعد کردن او بگوئید " یادت هست که می گفتی پارسال در یک سمینار بسیار پرمحتوی شرکت داشتی که در سال های اخیر نظیر آن را ندیده بودی؟ خوب الان یک سمینار دیگر است که احتمالاً به همان خوبی است." سومین چهارچوب ذهنی مربوط به حالت خودمحوری یا دیگر محوری است. بعضی ها در روابط خود با افراد در درجه اول به این نکته توجه دارند که این رابطه چه منافعی برای شخص آنها در بردارد. در اینجا نیز افراد غالباً در حالت بینابینی قرار دارند. اگر حالت خودمحوری در کسی شدید باشد کارش به خود شیفتگی و خود پرستی می کشد و اگر حالت دیگر محوری شدید باشد فدا می گردد. تشخیص اینکه فرد تا چه حد خودمحور یا دیگر محور است در مصاحبه های استخدامی نیز دارای اهمیت است. در مشاغل خدماتی، نظیر هواپیمایی، به افرادی نیاز است که خودمحور نباشند و نسبت به مراجعین و مشتریان با نرمش و توجه برخورد کنند. اما برای شغلی مثل حسابرسی به فردی احتیاج است که تا حدودی خودمحور بوده تحت تأثیر دیگران واقع نشود. چهارمین چهارچوب ذهنی مربوط به حالت جوربینی یا ناجوربینی است. بعضی ها در جهان پیرامون خود بیشتر به شباهت ها توجه می کنند. به امور مختلف نظر می کنند و آنچه در آنها مشترک است می بینند. این افراد را جوربین می گوئیم. دسته دیگر، افراد ناجوربین یا تفاوت بین هستند. این افراد، اشیاء جهان پیرامون خود را می بینند و به تفاوت های آنها توجه می کنند. برای اینکه افراد جوربین و یا ناجوربین را تشخیص دهید، از آنها بپرسید که رابطه بین دو شیئ یا مفهوم معین چیست و بعد ببینید که ابتدا به شباهت ها توجه می کنند یا تفاوتها. افراد ناجوربین مشکل تر می توانند با دیگران روابط صمیمانه برقرار کنند. شاید دلیلش این باشد که به اختلاف، بیشتر معتقدند. افراد ناجوربین در اقلیت هستند. این افراد فوق العاده باارزشند، زیرا نکاتی را می بینند که بقیه نمی بینند. افراد جوربین برای مشاغل تکراری که سال ها بدون تغییر می مانند مناسب ترند. اما مشاغلی که انعطاف و تغییرات مداوم جزو طبیعت آنها است برای افراد ناجوربین بهتراست. دانستن این مشخصات برای انتخاب شغل افراد و بکارگماری آنان اهمیت دارد. پنجمین چهارچوب ذهنی، نحوه مجاب شدن افراد است. استراتژی مجاب کردن افراد شامل دو بخش است. برای اینکه دریابیم چه عوامل ثابتی همیشه موجب مجاب شدن فرد معینی می گردد، ابتدا باید بدانیم چه عواملی از مجاب شدن فرد جلوگیری می کند. دوم اینکه عامل یا محرک معینی که موجب مجاب شدن وی می شود چند بار تکرار شود. برای کشف چهارچوب ذهنی فرد در زمینه مجاب شدن می توانید از وی سؤال کنید " چگونه می دانید فرد دیگر برای انجام کاری مناسب است و آن را خوب انجام می دهد: 1- با مشاهده کار او 2- از طریق اظهارنظرهای کتبی یا شفاهی دیگران 3- از طریق همکاری با او. جواب ممکن است ترکیبی از این حالات باشد. مثلاً هم دیدن کار شخص و هم شنیدن از دیگران ضرورت داشته باشد. برای کشف جنبه دوم می توانید بپرسید " فرد موردنظر، چند بار باید شایستگی خود را نشان دهد که شما قانع شوید؟" به این سؤال چهار نوع جواب می توان داد: 1- فوری 2- چند بار 3- در طول یک دوره معین 4- بطور مداوم دانستن این چهارچوب ذهنی این فایده را دارد که نحوه متقاعد شدن افراد را متوجه می شوید. به طورمثال اگر با فردی برخورد کردید که لازم است دائماً محبت خود را به او نشان دهید کمتر ناراحت می شوید چون از پیش انتظارش را دارید. ششمین چهارچوب ذهنی در زمینه امکانات در قبال اجبار است. بعضی افراد، در درجه اول در اثر اجبار به انجام کاری وادار می شوند تا در اثر میل و علاقه شخصی، کاری را می کنند که باید بکنند. یعنی بطرف امکانات و کارهایی که می توان کرد جلب نمی شوند. در پی تجربیات گوناگونی که می توانند امکانات آن را فراهم سازند نیستند، بلکه زندگی را بصورت " هرچه پیش آید خوش آید " و بااستفاده از آنچه در دسترس است می گذرانند. هنگامی که به خانه تازه، اتومبیل تازه و چیزهای دیگر نیاز دارند، هرچه دم دستشان بود می خرند و حتی در مورد ازدواج نیز همین شیوه را پیش می گیرند. بعضی دیگر در جستجوی امکانات هستند. به دنبال علائق خود می روند و راه های تازه، مسیرهای نو و تجربیات جدیدتری را جستجو می کنند. کسانی که الزاماً به کارها دست می زنند، به راه های شناخته شده و مطمئن علاقمندند. برعکس کسانی که در پی امکانات تازه اند به راه های ناشناخته بیشتر علاقه دارند و دوستدار تحول و مترصد فرصت هستند. بعضی مشاغل، نیاز به افرادی دارند که بتوانند بمدت طولانی در آن شغل بمانند. شخصی که در جستجوی امکانات است مدام در پی شغل تازه، شرکت تازه و ماجراهای تازه است و لذا بمحض اینکه شغلی پیدا کنند که بهتر باشد کار و شرکت را رها می کنند، در حالیکه افراد دسته دیگر چنین نیستند. این افراد در موقع نیاز، به کاری مشغول می شوند و به آن می چسبند، زیرا کار را لازمه زندگی می دانند. هفتمین چهار چوب ذهنی، درمورد نحوه کارکردن افراد است. هر کسی برای کارکردن استراتژی خاصی دارد. بعضی از افراد، حتماً باید بطور مستقل کار کنند. این افراد نمی توانند با دیگران همکاری نزدیک داشته باشند و چنانچه سرپرستی زیادی روی آنها اعمال شود کارکردن برایشان مشکل می شود و باید کار را خودشان بچرخانند. بعضی دیگر، بعنوان عضوی از گروه خوب کار می کنند. یعنی دارای استراتژی همکاری هستند و مایلند در هر کار، با دیگران مسئولیت مشترک داشته باشند. درعین حال دسته سومی وجود دارد که در عین علاقه به همکاری با دیگران، مایلند مسئولیت انجام هر کار را به تنهایی عهده دار شوند. آگاهی از چهارچوب های ذهنی سبب می شود که تفاوت های اساسی افراد را دریابید و بدانید که با هرکسی به چه نحو رفتار نمائید. برای تغییر چهارچوب های ذهنی دو راه وجود دارد. یک راه به " وقایع احساسی مهم " معروف است. به طور مثال ممکن است شما از دسته افرادی باشید که بحکم ضرورت و اجبار به کار واداشته می شوند و مثلاً یک موقعیت شغلی عالی را از دست بدهید زیرا شرکت کارفرما به فردی فعال و طالب امکانات تازه نیازمند باشد. در اینصورت ممکن است تکان بخورید و برداشت های خود را تغییر دهید. راه دیگر تغییر چهارچوب های ذهنی آن است که آگاهانه تصمیم به تغییر بگیرید. بیشتر ما، هرگز فکر نمی کنیم که از چه چهارچوب های ذهنی استفاده می نمائیم. اولین قدم برای تغییر، آگاهی و تشخیص است. آگاهی دقیق از وضعیت موجود، همیشه راه های تازه ای را بروی ما می گشاید و امکانات تازه ای برای تغییر در اختیارما می گذارد. فرض کنیم شما گرایش شدیدی به حالت دفع و اجتناب از خطرات دارید. بی شک اموری وجود دارند که باید از آنها اجتناب کرد. ولی آیا چیزهایی وجود ندارد که مایلید به سوی آنها حرکت کنید؟ ممکن است دلتان بخواهد حرکتی کنید و گسترشی به کارخود بدهید. ممکن است به فکر بیفتید که بعضی چیزها برای شما جالب و جذابندو لذا بسوی آنها جلب شوید. چهارچوب های ذهنی، باید در دو سطج مورداستفاده واقع شوند. اول بعنوان ابزاری برای توسعه و تنظیم نحوه ارتباط با دیگران. همانطور که حرکات جسمی افراد اسرار زیادی از خصوصیات و انگیزه های آنها را فاش می سازند، چهار چوب های ذهنی، گویای بسیاری از اموری هستند که موجب وحشت، یا انگیزش افراد می گردند. دوم بعنوان ابزاری برای انجام تغییراتی درخود. شما باید هر عاملی را که به زیان شما عمل می کند تغییر دهید. چهارچوب های ذهنی یکی از مفیدترین وسایل توسعه و تغییر می باشندو کلیدهایی برای موفقیت در امر ارتباط در اختیار شما قرار می دهند
Design By : Pichak |