کانون مطالعاتی خانه توانگری
تا به حال از خودتان پرسیدهاید که علت رخ دادن این همه فجایع، نسلکشیها و جنگها چیست؟ مگر ممکن است که این فجایع بدون همکاری میلیونها نفر از مردم یک جامعه به وقوع بیپوندند؟ مگر میشود جنایات نازیها را در جنگ جهانی دوم تنها به هیتلر و سران نازی نسبت داد؟ آیا ممکن است که فقط صدام را عامل این هم بدبختی و کشتارهایی دانست که در دوران زمامداری او در خاورمیانه رخ دادند و نپرسید که نقش مردم عراق دراین میان چه بود؟ چه میشود که افراد عادی جامعه آمریکا در ویتنام و ابوغریب به هیولا تبدیل میشوند؟ چنین سؤالی دغدغه فیلسوفها و نویسندگان و صاحبنظران زیادی بوده است. آنها هم از خود پرسیدهاند که چه میشود که یک جامعه از خود بیخود میشود و تحت شرایطی با اطاعت بیچون و چرا، کارها و اعمالی بر خلاف اخلاقیات خود انجام میدهد. اما روانشناسان شاید صلاحیتدارترین دانشمندان برای بررسی این موضوع باشند.
در این مطلب، آزمایشی شرح داده می شود که در دهه 60 میلادی توسط استنلی میلگرم -روانشناس اجتماعی مشهور- انجام شد و موسوم به آزمایش میلگرم است. آزمایش میلگرم، یک آزمایش روانشناسی اجتماعی است که توسط استنلی میلگرم انجام شد. این آزمایش برای این طراحی شده بود که میل شرکتکنندگان در آزمایش را به اطاعت از قدرت و انجام اعمالی بر خلاف تمایلات و اخلاقیاتشان را بسنجد. این آزمایش در جولای سال 1961، درست سه ماه بعد از شروع دادگاه آیشمن -جنایتکار نازی- به انجام رسید. میلگرم میخواست به این سؤال بغرنج آن سالها پاسخ بدهد: آیا آیشمن و میلیونها آلمانی دیگر تنها از دستورات پیروی میکردند یا میتوانیم آنها را همدست بدانیم؟ چگونه یک شهروند عادی تنها با اطاعت از دستورات مافوقش به موجودی متفاوت تبدیل میشود؟ نحوه انجام آزمایش به کسانی که داوطلب آزمایش میلگرم میشدند، گفته میشد که هدف از آزمایش، تحقیق در مورد حافظه و یادگیری در شرایط متفاوت است و به آنها چیزی در مورد هدف واقعی آزمایش گفته نمیشد.
نحوه انجام تست به این صورت بود که سوژه اصلی آزمایش باید یک سری کلمات جفتی را از روی کاغذ میخواند، مثلا: دیوار-پرنده، قرمز-دیروز، دانش-آب. سپس سوژه آزمایش باید حافظه یادگیرنده را با گفتن کلمه نخست هر جفت کلمه تست میکرد و از یادگیرنده میخواست که از بین 4 گزینه، جفت صحیح را انتخاب کند. مثلا بعد از شنیدن کلمه دانش، باید میگفت: آب. در صورتی که یادگیرنده پاسخ نادرست میداد، سوژه آزمایش موظف بود که با فشار دادن یک دکمه به یادگیرنده شوک الکتریکی وارد کند و اگر اشتباه یادگیرنده تکرار میشد، سوژه میبایست15 ولت بر شدت شوک میافزود و این کار را ادامه میداد! البته در این آزمایش واقعا خبری از شوک نبود! از قبل صداهای نالهای متناسب با هر درجه شوک، روی نوار ضبط شده بود و همزمان با هر شوکی که معلم میداد، صدایی متناسب با درجه شوک پخش میشد. برای دراماتیک کردن این آزمایش به سوژه قبل از آغاز آزمایش گفته میشد که یادگیرنده ناراحتی قلبی دارد! در ضمن وقتی درجه شوک خیلی زیاد میشد، کسی که نقش یادگیرنده را بازی میکرد باید به دیوار حائل بین اتاق سوژه و خودش باید میکوبید و در صورتی که افزایش درجه شوک ادامه مییافت، برای تظاهر به ناراحتی شدید فرد یادگیرنده، همه صداها قطع میشد! پیداست که بسیاری از شرکتکنندگان وقتی درجه شوک بالا میرفت، نگران میشدند. بعضیها وقتی شوک به 135 ولت میرسید، کار را متوقف میکردند و در مورد هدف آزمایش سؤال میپرسیدند اما وقتی به آنها گفته میشد که مسئولیتی متوجه آنها نخواهد شد، بیشتر آنها به کارشان ادامه میدادند! تعداد کمی هم وقتی صدای نالههای یادگیرندهها را میشنیدند، خنده عصبی میکردند و علایم تنش از خود بروز میدادند. اگر سوژهها میخواستند دست از کار بکشند به آنها نظیر این جملات گفته میشد: لطفا ادامه بدهید - آزمایش به عدم توقف شما نیاز داد - شما انتخاب دیگری ندارید و باید ادامه بدهید - کاملا ضروری است که ادامه بدهید. با این همه چنانچه با همه این تاکیدات، باز هم سوژهها سعی در توقف کار داشتند، آزمایش متوقف میشد. در غیر این صورت تا رسیدن ولتاژ به450 ولت آزمایش ادامه داده میشد. نتایج آزمایش قبل از انجام آزمایش، میلگرم هم از دانشجویان سال بالایی و هم از همکارانش نظرسنجی کرد و از آنها خواست که پیش بینی کنند، چند درصد افراد مورد آزمایش، به درجه شوکهای بالا و خطرناک میرسند، اکثریت افرادی که نظرشان خواسته شد، معتقد بودند که افراد بسیار کمی حاضر میشوند، شوکهای با درجه بالا بدهند. شاید شما هم اگر بار اول شرح چنین آزمایشی را میشنیدید، نظر مشابهی میداشتید. اما در کمال تعجب 26 نفر از 40 نفر فرد مورد آزمایش یعنی 65 درصد سوژهها، به شوکهای بالای 450 ولتی رسیدند! تنها یک شرکتکننده قبل از رسیدن درجه شوک به 300 ولت آزمایش را متوقف کرد. البته عده زیادی کار را به صورت موقت متوقف کردند و حتی صحبت از برگرداندن مبلغی کردند که برای شرکت در آزمایش به آنها داده شده بود، اما عملا بیشتر آنها به کار خود ادامه دادند. شاید تصور کنید که یک آزمایش چیزی را ثابت نمیکند، اما بعدها میلگرم این آزمایش را در جاهای دیگری با اندک تفاوتهایی انجام داد و به نتایج مشابهی رسید. یک متاآنالیز که توسط یک دانشمند همکار میلگرم، انجام شد نشان داد که درصد افرادی که به شوکهای درجه بالا رسیدند، تقریبا ثابت و در حد 60 تا 66 درصد است. نکته جانبی جالب دیگر در این سری آزمایشات این بود که هیچ یک از شرکتکنندگان، حتی آنهایی که آزمایش را ترک کردند، اصرار یا پیشنهادی بر موقوف شدن خود آزمایش مطرح نکردند و به علاوه هیچ یک اتاقشان را برای کنترل کردن سلامتی یاگیرنده ترک نکردند! نتایج این آزمایش بحث و جدلهای بسیاری را باعث شد، او با این آزمایش ساده نشان داد انسانها بیشتر از آن که به حال زیردستان خود دل بسوزانند، نگران اطاعت از دستورات مافوق خود هستند. آدمها بیشتر از آن که به وجدان خود فکر کنند، تحت تأثیر موقعیتی قرار میگیرند که در آن قرار گرفته اند. میلگرم در مقالهای با عنوان «خطرهای سرسپاری» نوشت: «من در آزمایش خود نشان دادم که یک انسان عادی حاضر است صرفاً به خاطر دستور یک دانشمند پیش پا افتاده، انسان دیگری را تا حد مرگ عذاب دهد. جیغهای مرد شکنجه شونده هیچ تأثیری بر وجدان او ندارد. انسانها دوست دارند وقتی دستوری به آنها داده میشود، تا آخر آن را عملی کنند.» میلگرم مدتها درباره آزمایشش در روزنامهها حرف زد و مصاحبه کرد. او میگفت قدرت مطلق، فساد مطلق میآورد. انسانهایی که ناگهان در جایگاه قدرت قرار گرفتهاند، طبیعت حیوانی خود را برملا میکنند و از آزار دادن دیگران لذت میبرند. آیا قدرت ذاتاً فساد آور است؟ دکتر زیمباردو در دانشگاه استنفورد آزمایشی انجام داد که بار دیگر جهان را لرزاند. مقاله ای راجع به این آزمایش را اینجا بخوانید.
Design By : Pichak |