کانون مطالعاتی خانه توانگری
چلهء سکوت سکوت چیز بدی بود و شعر لج می کرد سکوت کوسه شد و واژه ها تباه شدند هزار موج برآمد بدون بوسه گذشت کجاست تور غزلهای ناب ماهیگیر؟ بزن به سینهء دربا، به فوج ماهیها چنان که پولکش از زر، که باله هاش حریر چنانکه رقص تنش موج موج ِ فیروزه که قطره قطرهء خونش شراب ِ ده ساله! نگو « نمی شود!» این کار، کار تور تو است ! بیا و وصله کن این تور نیمدارت را به خواب رفتن ِشاعر ، درون ِ من یعنی: قلم که لالی من را به اشک می گوید و چکه چکه تنش بر سپید می ریزد سیاه می شود آخر تمام حجم سپید ... ...............!........!.............. [ به ناگهان من ِشاعر درون من جنبید « سکوت جای تعجب ندارد این تنها تو ای الههء خورشید در سکوت سیاه ! که تا سیاهی کفرم ، کمی سپید شود من از تسلط نمرودی اش هراسانم تمام حرف تویی ! باقی اش اضافات است من از تو ،با تو، برای تو شعر می گویم بیا و بارش واژه به روی شعرم باش تویی که تار مرا کوک می کنی در شور حضور تو : غزل و ترمه و شراب و ترنج به امر حضرت عشق است « دوستت دارم» زبان سرخ و سر سبز ...آی! انتِ الحق ! برس به داد دلم !...واجب الوجود شده - نبودن تو ...نه ! اصلا نمی شود بشود ! فقط اگر ننشینی کنار من یعنی - شدن ، خراب شدن ، مرگ در رخوت دریچه های من و تار عنکبوت سکوت بریز نور خودت را درون پنجره ها ... ببارد از همه سو واژه های مست از تو بیا و واژه برایم درون شعر بچین ... سکوت راه غزل می زد و نمی ترسید که سر رسیدی و شولای عشق پوشیدی سکوت ،زخمی و ترسان، گذاشت پا به فرار «سکوت چیز بدی بود» ِمن تمام ! تمام ! ************
و بی ترانگی ام بوسه را فلج می کرد
و تورهای تهی مانده روسیاه شدند
مسیر ماهی شعر از دهان کوسه گذشت
بزن به سینهء دریا، نخواب ماهیگیر!
و صید کن غزلی تازه ،شاه ماهی را!
هزار آینه در چشمهاش در تکثیر
درخشش تن ِ او آفتاب ِ در زنجیر
و طعم گوشت او: شهدناکی انجیر!
تویی که خواب مرا باز می کنی تعبیر
بزن به سینه دریا ...آهای ! ماهیگیر !
...
سکوت پشت سکوت و سکوت پشت سکوت
صدای هیچ، صدای جنازه در تابوت!
هجوم کرکس ِ رخوت، رکود ِ بی معنی!
به روی کاغذ از اینجا به بعد می موید
و نقظه نقطه سیاهی به پای می خیزد
کجایی ای همه واژه کجایی ای امید ؟!
........................................
........................................
........................................
و نور پچ پچه ای بر شب سکون پاشید : ]
دو دست خسته من رو به سوی توست!... بیا !
تو لا الههء من را ببر به الا ماه !
سکوت از من و از شعر نا امید شود
بزن به هیمه ام آتش ، کمی بسوزانم !
به قول حافظ شیراز «شطح و طامات» است !
به زیر تابش ات از خاک خویش می رویم
سخن بگو و به خاکم گلاب عشق بپاش
هزار آینه داری به سمت شعر و شعور
غیاب تو : کفن و سدر و پنبه و کافور
منم به عشق تو مامور و لاجرم معذور !
برس به داد دل من... نیای من! منصور !
- برای بودن من ، بودنش : وجوب حضور !
نمی کند به خیال من این محال خطور
هدایت ِ من ِشاعر به سمت زنده به گور -
حضور ِدائمی ِزخم ِکهنهء ناسور
دریچه های ِپر از تشنگی به جاری ِ نور
درخشش غزلم ! چشم عنکبوتان کور ! »
...
و این چنین « تو» سبب شد که شب تمام شود
دهان بسته شاعر پر از کلام شود
که نیست های جهان می شوند هست از تو
که انتهای سکوت ابتدای توست ! ببین!
و جاده داشت بدون عبور می گندید
و واژه واژه به من شعر ناب بخشیدی
که تا تو حاکم من باشی ای غزل- سردار !
آهای شعر قشنگ هزار بوسه ! سلام !
زندگی تان سرشار از هزار هزار سلام !
Design By : Pichak |