کانون مطالعاتی خانه توانگری
این روزها می شنویم که: نادر ابراهیمی به یک عاشقانه آرام پیوست... کتاب یک عاشقانه آرام را باز می کنم و می خوانم: « به یادم هست که روزی، مصرانه به تو می گفتم ما هرگز خسته نخواهیم شد... هرگز...، اما مدتی است پی فرصتی می گردم شیرین، تا به تو بگویم: ما نیز خسته می شویم، و خسته شدن حق ماست. این که خسته می شویم و از نفس می افتیم و در زانوهای مان دردی حس می کنیم، مساله ای نیست، مساله این است که بتوانیم زیر درختی، کنار جوی آبی، روی تخته سنگی، در کنار هم بنشینیم و خستگی از تن و روح بتکانیم. » ما برای پرسیدن نام گلی ناشناس چه سفرها کرده ایم، چه سفرها کرده ایم ما برای بوسیدن خاک سر قله ها چه خطرها کرده ایم، چه خطرها کرده ایم ما برای آنکه ایران گوهری تابان شود خون دلها خورده ایم خون دلها خورده ایم ما برای آنکه ایران خانه خوبان شود رنج دوران برده ایم رنج دوران برده ایم ما برای بوئیدن بوی گل نسترن چه سفرها کرده ایم، چه سفرها کرده ایم ما برای نوشیدن شورابه های کویر چه خطرها کرده ایم، چه خطرها کرده ایم ما برای خواندن این قصه عشق به خاک خون دلها خورده ایم خون دلها خورده ایم ما برای جاودانه ماندن این عشق پاک رنج دوران برده ایم رنج دوران برده ایم شعر سفر به خاطر وطن از زنده یاد نادر ابراهیمی از حسین نوروزی بخونید : بدرود شهری که دوست میداشتمات - «نادر ابراهیمی» درگذشت
می دانیم که تو خسته شده بودی و حالا می خواهی استراحت کنی... من مدتها بود که برای فرار از خستگی ها پی فرصتی بودم که « یک عاشقانه ی آرام » ات را دوباره بخوانم و حالا تو استراحت می کنی و من همچنان پی فرصتی برای رفع خستگی ها می مانم...
Design By : Pichak |