سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























کانون مطالعاتی خانه توانگری

نوشته زیر آخرین مطلب ارائه شده از کتاب نمادهای اسطوره ای و روانشناسی زنان اثر شینودا بولن می باشد که در آن به تحلیل روانشناسی شخصیت زنان در قالب خدابانوان اساطیری یونان پرداخته شده است. در اینجا، پیرو مطالب ارائه شده در گذشته و در تکمیل بحث ایزد بانوان باکره به بررسی آرکتایپی هستیا (الهه معنویت و روحانیت) که در فصل ششم کتاب مذکور بیان گردیده است، می پردازیم:

 

هستیا: خدابانوی آتشکده و معابد، زنی دانا، خاله و عمه دوشیزه

 

هستیا نخستین فرزند ریا و کرونوس و خواهر ارشد نسل اول المپ ها و خاله و عمه دوشیزه نسل دوم می باشد.

او یکی از سه ایزد بانوی باکره ایست که آفرودیت (ایزدبانوی عشق) هرگز نتوانست در او راه یابد و او را اغوا و تحریک کند. او نیز همچون آتنا و آرتمیس دارای وجه یگانگی با خویشتن بود و هرگز قربانی اعمال و امیال دیگران نشد و این توانایی را داشت تا بی هیچ پریشانی و آشفتگی بر اهداف خویش متمرکز بماند.

 از آنجا که هستیا در هیچ یک از ماجراهای عاشقانه و رزمی اسطوره های یونان نقش فعال نداشته است، وجودش بیش از هر خدابانوی دیگری نامرئی است. با این وجود حضورش در دل آتشین و گرم خانه ها، معابد و شهرها احساس می شد و همواره قابل احترام بود.

هستیا، خدابانوی آتشکده، به ویژه آتش شعله ور آتشدانی دایره وار و چنانچه گفته شد ناشناخته ترین المپی زمانه خود بود که بنابر باور یونانیان بدون حضور و ورود او هیچ خانه و معبدی تقدس نمی یافت. در واقع آنان وجود هستیا را موجب روحانیت اماکن و فراهم آورنده معرفت، گرما و حرارت زندگی می دانستند.

بر همین اساس بسیاری از آداب نیاشی که در آتش متجلی است نماد دعوت به حضور و وجود هستیا در زندگی می باشد. برای مثال در آداب یونانیان باستان هنگام وصلت یک زوج، مادر عروس مشعلی را با آتش خانه خود روشن می کرد و آنرا به خانه زوج جوان می برد تا با روشن شدن اولین آتش و ورود هستیا، به آن خانه تقدس بخشد.

چنانچه گفته شد در اساطیر، حضور هستیا در خانه و معابد برای تداوم زندگی امری اساسی بود که به زندگی معنویت و روحانیت می بخشید. این معنویت و تأثیر کیمیاگرانه حضور هستیا در بسیاری از امور زندگی یک زن تداعی دارد که در زیر به برخی از آنها اشاره شده است:

 

_ هوشیاری هستیا از نوع تمرکزیافته است که موجب تأمل او بر تجارب درونی و فردیش می گردد . از این رو غالبا به دنبال آرامشی است که آنرا در خلوت خویش می یابد.. به علاوه از آنجا که روش اداراکی او از طریق نگاه به درون و حس غریزی می باشد لذا حضورش در زندگی یک زن او را قادر می سازد تا با ارزش های درونی پیوند برقرار کرده و آنها را به وضوح تشخیص دهد.

_ برای یک زن هستیایی انجام امور خانه به خودی خود پر معناست و رضایت خاطرش را به همراه دارد. او بدین وسیله به آرامش و صلح درونی دست می یابد درست مانند زنی روحانی که هر کرداری را خدمت به خدا می داند و پایان هر کاری برایش با رضایت درونی همراه است.

_ او نگران گذران زمان نیست، با آرامشی صبورانه در کار خود غرق می شود و از انجام آن لذت می برد. حضور هستیا در یک زن و در مقام نگاهدارنده آتشکده، موجب می گردد زن از طریق آن به درون خود و نیز خانه اش نظم و ترتیب دهد و با انجام کارهای روزمره خانگی به حس هماهنگی درونی نایل شود.

_ تمایل هستیا به محیط های مذهبی و روحانی می باشد و در آنها شکوفایی دارد. بیشتر در کمال گمنامی و بدون مزاحمت برای دیگران به عبادت و حفظ آداب اجتماع روحانی خود می پردازد. با حضور او، زن از قید وابستگی به انسان ها، نتایج کارها و نیز مایملک و مقام و قدرت رهاست.

به گفته تی.اس.الیوت:

"او رها از امیال روزمره،

 آسوده از کردار و رنج ها

 آزاد از ضرورت های بیرونی و درونی

 اما محصور شده در حسی از متانت، چون نوری متحرک و ساکن است."

_هستیا بیان مرکزیت درون است; منبعی درونی که برغم اغتشاشات بیرونی و آشفتگی و یا حتی هیجانات عادی روزمره، به زن حس استواری می بخشد. با حضور او زندگی زن آغشته به معنا و معنویت می شود و از این طریق ا حس پیوند و یگانگی با کل هستی و خلقت را تجربه می کند.

 

هستیا در مقام یک کهن الگوبازمانده معبد هستیا

هستیای خردسال بسیار مطبوع و بی دردسر است، کودکیش بدون کوچکترین لجبازی و خودسری سپری می شود. چنانچه به حال خود رها شود قادر است بدون راهنمایی دیگران خود را سرگرم می کند.

هستیای کوچک طبعی آرام و خود بسنده دارد. مواقعی که اذیت می شود یا آسیب می بیند، می تواند به اتاق خود برود و در تنهایی تسکین یابد. او کمتر توجه دیگران را به خود جلب می کند نیز کمتر باعث واکنش های شدید در دیگران می شود.

دختر هستیایی در دوران بلوغ، خود را از هیجانات عاطفی دور نگه می دارد و بی نیاز از دیگران است. اغلب این دوران برای او ارمغان آور تعمق در عوامل دینی و روحانی می باشد، چنانکه احتمالا با جدیت به این عوامل می پردازد و خود را وقف آن می سازد.

هستیایی مطلق تمایل چندانی به دانشگاه رفتن ندارد، زیرا میل به پیشرفت عقلانی، یافتن شوهر و یا کسب تخصص حرفه ای جز نیازهای او نمی باشد و تنها با حضور خدابانوان دیگر است که این انگیزه ها در او شکل می گیرد.

او معمولا زنی درونگراست که از تنهایی لذت می برد، از این رو آرامش و حجب دو خصیصه ایست که در زن هستیایی یافت می شود. او مشخصا فاقد توانایی اظهار وجود است و حتی در مواقعی که احساساتش در واکنش به بی حرمتی دیگران جریحه دار می شود، سکوت می کند. همسانی با هستیا ابراز احساسات از راه های مستقیم را در زن سرکوب می کند.از این رو علاقه و محبت خود را به شیوه های غیر مستقیم و احتمالا با اعمال مهربانانه نشان می دهد.

برای قدرت ارزشی قائل نمی شود و انگیزه جاه طلبی و شهرت نام در او وجود ندارد از این رو غالبا به کارهای سنتی زنانه و حرفه های دفتری می پردازد و اصولا در مشاغلی که به بردباری و استواری نیازمند است بسیار پیشرفت دارد.

والدین

دختر هستیایی در شرایطی که زندگی خانوادگی پر از مشکلات و درد است و یا مجبور به بودن در محیطی غریبه و نا آشناست، غالبا در پی تسکین خود به درون پناه می برد و بسیار منزوی و بیگانه با خواهران و برادران و والدین خود زندگی می کند. سعی می کند کمتر مورد توجه قرار گیرد و به کار دیگران دخالت نکند و حتی در جمع تنهایی می آفریند. لذا همچون خود هستیا بدون نقاب شخصیتی است.

اما محیط خانوادگی  سالم و والدینی حمایتگر موجب میشود که او شخصیتی اجتماعی تر و پذیرفته تری را در خود پرورش دهد و مطبوع تر و صمیمی تر به نظر می آید. اگرچه او همواره به ذات هستیایی خود، به حس استقلال و عدم پیوند با دیگران و نیز به هماهنگی که حاصل ثبات درونیش است، وفادار می ماند.

پرورش هستیا

داشتن تنهایی بی دغدغه و آرام، انجام صبورانه کارها، مرتب کردن و منظم کردن خانه و احساس لذت از نظم ایجاد شده همه و همه موجب حضور این کهن الگو در شخصیت یک زن می گردد و برای چنین حضوری، تمرکز بر هر کاری ضروری است.

هر زنی در هر مرحله از زندگی می تواند هستیا را به درون خویش دعوت کند و اوقاتی را با او بگذراند. چنین دعوتی مستلزم اینست که او وقت و فضای لازم را به خود اختصاص دهد، ایجاد مکانی مقدس در منزل و تمرینات خودیابی، هستیای درونگرای متمرکز را بیدار کرده و به او توان می بخشد.

به علاوه بسیاری از تنهایی های اجباری که غالبا در حس فقدان، سوگ، عزلت و اشتیاق شدید برای بودن با دیگران تجربه می کنیم موجب بازیابی هستیای درون می گردد.

همسر و فرزندان

این زنان غالبا جذب مردانی با این ویژگی ها می شوند:

·         مردانی که خواستار زنانی آرام، پذیرا و خود بسنده اند

·         مردانی که از دیدشان زنان به دو گروه مقدس و فاسد تقسیم می شوند. این مردان اغلب با زن مقدس ازدواج می کنند و بعدها با گروه دوم رابطه برقرار می کنند.

·                    مردان هرمسی که اغلب در دنیای بیرون از خانه به سفر و دادوستد و تجارت مشغولند و گرم و شعله ور نگه داشتن آتش خانه خود را از همسر خود طلب می کنند.

چنین زنی با غالب سنتی زن خوب وارد زندگی می شود. در مراقبت از منزل کوشاست و به دنبال آرزوهای جاه طلبانه برای خود و همسرش نیست از این رو نه با او به رقابت می پردازد و نه به عیب جویی و شکایت از او بر می خیزد.

برای رضایت عاطفی محتاج مردان نیست. اگرچه زندگیش بدون مرد دگرگون می شود، اما معنویت و مقصود خود را از دست نمی دهد.

زن هستیایی، به خصوص اگر قدری هم دیمیتر داشته باشد، مادری فوق العاده می شود. اما گاها گرایشش به درون موجب فاصله گیری او از فرزندانش می شود.

فرزندان زن هستیایی نیازی به سرکشی و مقابله و فرار از خانه ندارند. چرا که او با ذهنیتی پذیرا به مراقبت از فرزندان خود می پردازد، آرزو های جاه طلبانه برایشان ندارد  و به همین خاطر آنها را آزاد می گذارد تا راه خود را بیابند.

مادر هستیایی در مواظبت و نگهداری از فرزندان برای ایشان خانه ای پر از آرامش و امنیت فراهم می آورد. اگرچه غالبا ارتباط سالمی با فرزندان خود دارد اما چنین مادری در کمک به فرزندان برای حل مشکلات اجتماعی شان و یا انتخاب راه های پیشرفت حرفه ای و مادی موفق نیست.

میانسالی و کهنسالی

زندگی زن هستیایی در میانسالی راه خود را پیدا کرده است. چنانچه ازدواج کرده باشد، خانه داری برایش نقشی ارضا کننده و محبوب است و اگر مجرد باقی مانده باشد از تجرد خود راضی است و در پی مردان نمی باشد وچنانچه وارد محیط کار شده باشد بخش جدایی ناپذیر فضای کاری خود می شود و به آرامی به انجام وظایف خود می پردازد.

میانسالی برای این زنان اغلب آن مرحله از زندگی است که رسما وارد حیطه مذهبی می شوند، تحولی طبیعی که نتیجه وفاداری آنان به پیمانی عمیق و دیرینه در قلبشان می باشد.

زنان هستیایی در دوران بیوگی یا طلاق غالبا در رویارویی با دنیای مادی شکست می خورند و گاها  مجبور به امرار معاش با درآمدی بسیار محدود می شوند. اما با این حال این زنان در معنویت و روحانیت بسیار غنی هستند و بدون هرگونه افسوس در زندگی و یا هراس از مرگ سال های پایانی زندگی را در تنهایی سر می کنند.

مشکلات روانی در هستیا

هستیا در مقام کهن الگوی خرد درونی فاقد هر گونه جنبه منفی است. از این رو او غالبا دارای مشکلات روانی معمول نمی باشد با این وجود او نیز مشکلات خاص خود را داراست.

برای مثال عدم توانایی او در ابراز وجود و برقراری روابط اجتماعی، فقدان حس عاطفی، درون گرایی و انزوا و نداشتن نقاب شخصیتی از جمله مشکلاتی است که زن هستیایی با آنها درگیر می باشد. چنین زنی برای رشد در ورای نمونه رفتاری هستیا مستلزم آنست که عواطف و علاقه خود را نسبت به نزدیکان نشان دهد، برای بیان خود در اجتماع و همزیستی با اعضای آن نیازمند آزمودن نقاب های شخصیتی متعددی است تا با استفاده از آنها خود را به دیگران بنمایاند و سرانجام آن را که از همه طبیعی تر است، برای احضار در اجتماع کشف کند.

علاوه بر نقاب شخصیتی، زن هستیایی به کسب توانایی برای ابراز قاطعانه وجود خویش نیازمند است; برای ارتباط با دیگران باید بخش فعال شخصیت خود را به کار گیرد و نیز در اجتماع از خود دفاع کند. برای این منظور زن هستیایی باید جنبه های دیگر روانش را به کار گیرد تا شخصیتی فعال تر، گویاتر و قاطع تر شود. او می تواند در دستیابی به این جنبه های روان، از آرتمیس و آتنا و یا از آنیموس بخش مردانه شخصیت زن یاری طلبد.

وجود آنیموس هرمسی (خدای سخنوری) در کنار هستیا، که هستی درونی یک زن را تشکیل می دهد،موجب ارتباط وی با دنیای بیرون می گردد. با داشتن آنیموس هرمسی، او می تواند بسیار مؤثر و توانا باشد و در وضعیت های رقابت جویانه از منافع خود دفاع کند.


نوشته شده در پنج شنبه 87/1/15ساعت 1:23 صبح توسط مرسا سید موسوی نظرات ( ) | |

در بوستان قران به اشاراتی معطر برخورد کردم که ذکر انها بر لطایف و ظرایف روح و وجود ادمی میافزاید.

در سوره ی لقمان به نکاتی بر میخوریم که لقمان حکیم به فرزند خود به عنوان هدیه عرضه میدارد/در این جا فهرستی از ان نکات را اوردیم تا توشه ای در بهار برگیریم و در خزان مستفیذ باشیم...

ای پسر(خطاب به عالم بشریت)

1)به خداوند شرک نیاور!که وجود حقیقتی محض در این جهان را دل ما نیز گواهی میدهد و شرک و اعراض از این وجود گویا ظلم بر خویشتن است.

2)در حق پدر و مادرت لطف و نیکی کن...بالاخص به مادرت که در دورانی تو را حمل کرد و سپس شیره ی وجودش را به تو اعطا کرد... و بدان که تمام این امور بسی دشوار است و او هر روز پیر میشد و تو را به شکوفایی میرساند.

3)شکر من و شکر پدر و مادرت را هرگز فراموش نکن.

4)اگر والدین تو را حتی از راه خدا برگردانند...در دنیا با انها به خوبی رفتار کن و در دل به سوی حقیقت محض عالم وجود بشتاب.

5)سعی در انجام اعمال صالح کن که حتی اگر به اندازه ی خردلی در میان سنگها باشد  خداوند از ان غافل نیست.

6)ذکر خداوند عالم (نماز)را به پا دار...به سوی خیر برو و دیگران را هم در این راه با خود همراه کن و از زشتی ها دوری کن و دیگران را نیز از ان باز دار.

7)صبور باش...در جمله ی سختی ها و دشواری ها راه صبر پیش گیر.

8)با تکبر و تبختر در زمین راه مرو که هیچ کس(نه خدا و نه بندگانش)متکبران را دوست ندارند.

9)در  رفتارت میانه رو باش و اعتدال را رعایت کن.

10)سخنانت را به نرمی و با صدای ارام بگو.(که این همانا شان انسانی توست )

 

به امید توفیق.   

و ا... مستعان.


نوشته شده در سه شنبه 87/1/13ساعت 2:32 عصر توسط فرزانه دستجردی نظرات ( ) | |

خانم محمدی در وبلاگ کانون مطالعاتی دانشگاه پلی تکنیک پست جالبی با عنوان یونگ نامه گذاشتند که خوندنش خالی از لطف نیست:

 

تولد و کودکی
کارل گوستاو یونگ، در 26 ژوئیه 1875 در دهکده کوچکی در سوئیس، به نام کسویل به دنیا آمد و  در 6 ژوئن 1961 درگذشت. پدرش پل یونگ یک روستایی بود و نام مادرش امیلی پرایسورک یونگ بود. یونگ به خاطر فعالیت‌هایش در روانشناسی و ارائه? نظریاتش تحت عنوان روان‌شناسی تحلیلی معروف است. یونگ را در کنار زیگموند فروید از پایه‌گذاران دانشِ نوین روانکاوی قلمداد می‌کنند به تعبیر فریدا فوردهام پژوهشگر آثار یونگ: «هرچه فروید ناگفته گذاشته یونگ تکمیل کرده است.»

او در میان خانواده ای بزرگ و تحصیل کرده بزرگ شد، که در میانشان هم کشیش یافت می شد هم افرادی غیرعادی و نامتعارف. او در 26 ژانویه 1875 در کسویل سوییس متولد شد. او تنها پسر یک کشیش پروتستان انجیلی اصلاح‌طلب سوییسی بود و خانواده او غرق مذهب بود. هشت عمو و پدربزرگ مادری یونگ همگی کشیش بودند. بنابر نظری خاندان پدری یونگ به گوته شاعر آلمانی می‌رسد، او در جایی خود را نسبتاً سوئیسی می‌داند زیرا قدمت ملیت سوئیسی خانواده‌اش به صد سال نمی‌رسد. اولین زمین بازی یونگ گورستان کلیسا بود .
یونگ بزرگ از شش سالگی به او زبان لاتین یاد داد که خود باعث علاقه شدید وی به ادبیات خصوصا ادبیات باستان شد. 
 

 کارل نوجوانی منزوی بود که به مدرسه چندان اهمیت نمی داد، خصوصا از رقابت گریزان بود، او به یک مدرسه شبانه روزی در باسل واقع در سوئیس رفت و در آنجا مورد حسادت های آزار دهنده ای قرار گرفت. او بیماری را بهانه قرار می داد و هنگام تحمل فشار عمدا غش می کرد(ویکی پدیا:"یونگ در دوازده سالگی به دلیل بیماری صرع که دوره‌هایی از حالت غش را منجر می‌شد به نحوی از رفتن به مدرسه شانه خالی می‌کرد، اما با اراده خود از این سرگیجه و غش و ضعف خلاص شد.") و از این کار شرمنده نبود. او به تدریج به مردی قدبلند، خوش‌صورت و ورزشکاری نیرومند تبدیل شد که این صفات همراه با قهقهه‌های شادمانه و عشق به زندگی به او حضور فیزیکی قابل توجه و جذبه‌ای بسیار، به ویژه در ارتباط با زنان، داد.

تحصیل
انتخاب اولش باستان شناسی بود اما به تحصیلاتش ادامه داد و در دانشگاه باسیل پزشکی خواند. در دورانی که تحت نظر عصب شناس معروف، کرفت ابینگ کار می کرد، روانپزشکی را به عنوان شغل اصلی خود برگزید. یونگ بیش از دو سال در جلسات احضار روح شرکت می‌کرد که این جلسات موضوع آماده‌ای برای تحقیقات او بود و موضوع پایان‌نامه دکتری یونگ در سال 1902 شد.
پس از فارغ التحصیلی، تحت نظر اوژن بلوئر متخصص و نامگذار شیزوفرنی، در بیمارستان روانی بورگولتزی در زوریخ مشغول به کار شد.
یونگ از گالوانومتر برای اندازه‌گیری حالات روانی از راه پاسخ‌های پوستی و غده‌های عرقی استفاده نمود، دستگاهی که امروزه به آن دروغ یاب می‌گویند. او در آن زمان مشغول تحقیق در آزمون ربط کلمات و تأثیر آن بر بیماران روانی و تبه‌کاران بود. کوشش‌های یونگ در این زمینه باعث شهرت او به خصوص در آمریکاشد .او درسال 1905 پزشک ارشد بورگهولتزلی و مدرس دانشکده طب در دانشگاه زوریخ گردید .

 یونگ، روانپزشک سوئیسی، و بنیانگذار روانشناسی تحلیلی بود. او معتقد بود که انگیزش را باید به عنوان یک انرژی خلاق و کلی زندگی بشناسیم. او برای زیست مایه زندگی دو مسیر اصلی را نام برد:
1.   درون گرایی یا ناخودآگاه.
2.   برون گرایی، به دنیای افراد و موضوعات دیگر.
ازدواج
در سال 1903 با اما راشن باخ ازدواج کرد.«اما» از یک خانواده آلمانی-سوییسی و زنی تحصیل‌کرده، زیبا و محبوب بود. او دختر یک کارخانه‌دار ثروتمند بود و این باعث آزادی یونگ از لحاظ مالی شد. همچنین در دانشگاه زوریخ تدریس کرد، و مطب خصوصی دایر کرد.

ادامه مطلب: 

یونگ و فروید ...

میان‌سالی و به وجود آوردن روان‌شناسی تحلیلی...

نظریات و کهن الگوها...


نوشته شده در سه شنبه 87/1/13ساعت 1:52 عصر توسط سمیرا موسوی نظرات ( ) | |



نوشته زیر را از بلاگ  آقای رضا کاظم زاده  انتخاب کرده ام :

فیلم «چهارشنبه‌سوری» به کارگردانی اصغر فرهادی و بازی درخشان هدیه تهرانی، حمید فرخ‌نژاد و ترانه علیدوستی از جهات بسیاری فیلمی است متفاوت و از نظر طرح روان‌شناسانه روایت و شخصیت‌ها بسیار موفق. در این فیلم بر خلاف معمول سینمای ایران، نه شخصیت قهرمانان، بلکه روابط میان آن‌هاست که مورد تجزیه و تحلیل و بررسی قرار گرفته است.


حمید فرخ‌نژاد (مرتضی) و هدیه تهرانی (مژده) در چهارشنبه‌سوری، ساخته اصغر فرهادی

در فیلم‌های شخصیت‌مدار (مانند بسیاری از فیلم‌های مهم کیمیایی چه پیش و چه پس از انقلاب) موقعیت‌ها تنها مستمسکی هستند برای بروز و به نمایش در آوردن خصائل قهرمان اصلی. در این نوع از روایت، هسته‌ی اصلی هویت قهرمان سخت و تغییرناپذیر است و موقعیت‌های گوناگون، تأثیری بر آن نمی‌گذارند.

یکی از نمونه‌های مثالی (idéal-type) عامه‌پسند چنین نوع نگاهی را می‌توان در فیلم‌هایی مانند «قیصر» «رضا موتوری» و یا «داش آکل» کیمیایی مشاهده کرد. قهرمان این فیلم‌ها به جای آن‌که در درون شرایط و وضعیت‌ها قرار داشته باشد، در خارج از آن‌ها قرار دارد. بدین ترتیب موقعیت، در حد آزمونی که بر سر راه رسیدن به مقصود وجود دارد، کاهش می‌یابد. خود این آزمون نیز تنها وسیله‌ای است برای بالفعل ساختن خصوصیات درونی قهرمان که از پیش در او وجود داشته است. در این نوع از روایت، شخصیت قهرمان از نوعی عدم وابستگی به موقعیت و روابطش با محیط برخوردار است.

چنین نگاهی در فرهنگ ما ریشه‌ها و زمینه‌های اجتماعی و تاریخی خودش را دارد. در فرهنگ ایرانی مفهوم «ناوابستگی» به محیط اطراف، هم با نوع به خصوصی از «آزادی» و هم با تلقی عموم از هویت مردانه، نسبت مستقیم دارد. آزادی در کادر هویت مردانه را در فرهنگ ما می‌توان با مفاهیمی مانند «وارستگی» و «حریت» (در معنای «خروج از بردگی و مرادها و رسوم و (...)» – فرهنگ عمید) توضیح داد.

بر اساس چنین انگاره‌ای، به طور کوتاه می‌توان گفت که آدمی (در این‌جا یعنی مرد) هر چه کمتر به محیط اطرافش وابسته باشد، آزادتر نیز هست. این نوع نگاه در فراورده‌های فرهنگی ما (به ویژه عرفان) به همان میزان که در پندار عامه مردممان، نفوذ بسیاری دارد. بر اساس این نمونه‌ی مثالی، انسان آزاده‌ی آرمانی فردی است که تماماً بر درون خویش استوار باشد و هیچ تأثیر عمیق و پایداری از محیط بیرون نپذیرد?.

اصغر فرهادی در فیلم «چهارشنبه‌سوری» برای آن‌که بتواند روایتش را از حوزه نفوذ همچنان قدرتمند چنین نگاهی خارج سازد و برای توصیف رفتار قهرمانانش به جای شخصیت‌پردازی، به طرح روابط و موقعیت ایشان بپردازد، هم ساختار و هم مضمون فیلم را به شیوه‌ای دیگر پرداخته است. در این مقاله من تنها به بررسی شگردهایی می‌پردازم که فیلم‌ساز با توسل بدان‌ها توانسته در روایتش، رابطه را بر جای شخصیت بنشاند و از این طریق به تصویری پیچیده‌تر و دقیق‌تر از روابط میان انسان‌ها دست یابد.

داستان
داستان به طور خلاصه از این قرار است که دختری جوان (روحی) برای کار و نظافت خانه، وارد زندگی یک زن (مژده) و شوهر (مرتضی) می‌شود و از این طریق ناخواسته با مشکلات میان آن دو درگیر می‌شود. مژده به شوهرش مرتضی مشکوک است و می‌پندارد که او با زن همسایه‌شان (سیمین) رابطه‌ی عاشقانه دارد.

در طول نمایش فیلم، مژده از هر وسیله‌ای، من‌جمله فرستادن «روحی» به سراغ سیمین، برای پی بردن به واقعیت استفاده می‌کند. مرتضی نیز متقابلاً در برابر هر حمله‌ی همسرش از خودش دفاع می‌کند و سعی می‌کند تا به هر نحو ممکن بی‌گناهی‌اش را به اثبات رسانده اتهامات مژده را مربوط به تخیلات بیمارگونه‌اش بنمایاند.

در این بازی، «روحی» خیلی سریع به ابزاری جهت دست‌یابی به مقصود زن و شوهر تبدیل می‌شود. در ابتدا و به خواست مژده به جاسوسی زن همسایه می‌رود و کمی بعد به نفع شوهر شهادت دروغ می‌دهد و شریک جرم او می‌شود. با این حال تنها در انتهای فیلم است که به اصل ماجرا پی برده سعی می‌کند تا اشتباهش را جبران کند. ولی از آن‌جایی که خود نیز با روابط میان زن و شوهر درگیر گشته از چنین کاری باز می‌ماند.

حضور دختر خدمتکار در این فیلم تنها مستمسکی برای شرح ماجرا و شروع داستان نیست. در واقع از یک نظر شباهت زیادی میان موقعیت این دختر و تماشاچی وجود دارد: «روحی» و تماشاگر هم‌زمان و به شکلی مشابه در طی فیلم با چند و چون زندگی زن و شوهرش آشنا می‌شوند. موقعیت مشابه باعث می‌شود تا نگاه «روحی» و تماشاگر هم‌زمان و باکیفیتی همانند تغییر یابد.

بدین ترتیب میان دختر و بیننده فیلم، نوعی نزدیکی در نگاه به قضایا و رویدادها حاصل می‌شود. در ساختار روایی فیلم‌های شخصیت‌محور، نزدیکی میان قهرمان با تماشاگرش را می‌توان با پدیده‌ی «همانندسازی» (identification) توضیح داد. این همانندسازی یا بر پایه قرابتی است که تماشاگر به لحاظ اخلاقی یا شخصیتی میان خود و قهرمان می‌یابد یا به خاطر بُعد آرمانی شخصیت قهرمان (که در روان‌کاوی «خود آرمانی» (Idéal du Moi) می‌نامند) است که تماشاگر آرزوی شباهت به آن را دارد. در هر دو حالت همانندسازی میان خصوصیات درونی و کاراکتر قهرمان از یک سو، با فردیت بیننده از سوی دیگر است که صورت می‌گیرد.

در فیلم «چهارشنبه‌سوری» اما نزدیکی میان بیننده و «روحی» به شخصیت این آخری هیچ ارتباطی ندارد. او نه شخصیت برجسته‌ای در فیلم دارد و نه اساساً بیننده تا آخر فیلم از او چیز زیادی در مورد حیات درونی‌اش دستگیرش می‌شود. در روایت شخصیت فردی «روحی» تا حد بسیاری در نقش اجتماعی‌اش (خدمت‌کار) حل شده و جز این‌که قرار است به زودی ازدواج کند (که باز این هم به تغییر نقش اجتماعی‌اش نظر دارد) چیز زیادی از او آشکار نمی‌شود.

بدین ترتیب نزدیکی میان او و بیننده، نه بر مبنای همانندسازی، که تنها به دلیل پرسپکتیو مشترکی است که فرا رویشان قرار گرفته است. بیننده با «روحی» وارد زندگی مرد و زن می‌شود و با «روحی» نیز از زندگی آن‌ها خارج می‌شود. از سوی دیگر «روحی» هیچ نسبت یا وابستگی عاطفی با زن و شوهر ندارد و در نتیجه نگاهش به زندگی آن‌ها در ضمن تازگی، بی‌طرفانه نیز هست.

جالب اما این است که داشتن اطلاعات کم و بیش برابر، موجب می‌شود تا نوعی نزدیکی میان نقطه نظر بیننده با «روحی» پدید آید. اطلاعات برابر از یک موقعیت گاهی سبب می‌شود تا افراد متفاوت به شیوه‌ای یکسان قضاوت و یا عمل کنند. نزدیکی میان «روحی» و تماشاگر، در واقع به نوعی تماشاگر را نیز به درون موقعیت فیلم برده؛ می‌تواند این فکر را به او القا کند که شاید اگر او هم در چنین موقعیتی قرار داشت، آزادی عملش را تا حد بسیاری از دست می‌داد. یکی از خصوصیات مهم رابطه‌ی بیمار کاهش قدرت عمل افراد درگیر در آن رابطه است.

حذف منطق علت و معلولی خطی در طرح داستان
«چهارشنبه‌سوری» روایتی است از رابطه میان یک زن و شوهر متعلق به طبقه متوسط مرفه شهری. تمام ماجرای فیلم در یک شبانه‌روز، از صبح تا پاسی از شب، اتفاق می‌افتد. در واقع بیننده به لحاظ زمانی، تنها با برشی بسیار کوتاه از زندگی این زوج آشنا می‌شود.

یکی از ویژگی‌های مهم چنین طرحی برای روایت در آن است که یکی از کارکردهای مهم منطق علت و معلولی را در ساخت داستان از میان برمی‌دارد. هر چه طول یک داستان به لحاظ زمانی بیشتر باشد، علت و معلول متاثر از زمان نقش بیشتری در توضیح رویدادها بر عهده می‌گیرد.

مهم‌ترین کارکرد چنین منطقی در روایت این است که به لحاظ زمانی، از وقایع قبل‌تر برای فهم، توضیح و گاهی حتی توجیه وقایع بعدتر استفاده می‌کند. خصوصیت مهم چنین منطقی این است که برای درک معنای آن‌چه در زمان حال می‌گذرد، به زمان گذشته مراجعه می‌کند. بدین ترتیب گذشته، معنای زمان حال می‌شود. وابستگی زمان حال به گذشته نیز مدام توجه بیننده را برای فهم قضایا از روابط میان افراد در زمان حال، متوجه گذشته ایشان می‌کند و ذهن را در یک رفت و آمد مدام میان حال و گذشته نگاه می‌دارد.

زمان کوتاه (یک شبانه‌روز) در روایت «چهارشنبه‌سوری» در واقع مانع از آن می‌شود که بیننده به سادگی و تنها زیر تأثیر عادت‌های ذهنی‌اش به سرعت «معنای» روایت را کشف کند. خود این مسأله تماشاگر را لااقل برای مدتی گیج می‌کند و مانع از آن می‌شود که «یقین‌های» زندگی روزانه‌اش را در غالب فیلم از نو بیافریند. بی اطلاعی از گذشته قهرمانان موجب می‌شود تا بیننده برای خلق و دریافت معنای روایت، ذهنش را متوجه روابط میان افراد که در زمان حال روایت جریان دارد، بنماید.


ترانه علیدوستی (روحی) در نمایی از فیلم «چهارشنبه سوری» ساخته اصغر فرهادی

برتری رابطه به شخصیت
نکته مهم دیگر این‌که کوتاه بودن زمان روایت موجب می‌شود تا ذهن بیننده برای یافتن معنا از شخصیت قهرمانان متوجه روابط میان آن‌ها بشود. البته تلاش سازنده فیلم نیز در مخفی نگاه داشتن گذشته قهرمانان در این امر نقشی به سزا بازی می‌کند. بیننده از آن‌جایی که از گذشته و تاریخچه‌ی قهرمانان فیلم، هیچ اطلاعی ندارد و آن‌ها را در شرایط و موقعیت‌های متفاوت مشاهده نمی‌کند، نمی‌تواند با توسل جستن به درکش از «شخصیت» قهرمانان، معنای اعمال ایشان را دریابد.

بدین ترتیب تنها راهی که در این‌جا برای تماشاگر باقی می‌ماند توجه به رابطه است. کوتاهی زمان روایت بدین گونه اتوماتیسم دیگری را نیز در نگاه بیننده‌اش بی‌اثر می‌سازد. عادتی فرهنگی که مطابق آن ما همیشه برای فهم کردار دیگری در درجه نخست به تعبیرمان از شخصیت او مراجعه می‌کنیم. در این عادت اکتسابی ما برای فهم آن‌چه در بیرون می‌گذرد، به درون فرد مراجع می‌کنیم.

بدین ترتیب بیننده برای فهم موضوع و معنای رویدادها دو تکیه‌گاه مهم فکری خود را از دست می‌دهد: یکی مراجعه به «گذشته» و دیگری شناخت «شخصیت‌ها.» با این حال هنوز یک راه برای درک معنا باقی می‌ماند و آن متمرکز شدن بر روابط میان قهرمانان است.

«چهارشنبه‌سوری» را می‌توان تنها به خاطر همین یک نکته، فیلمی کاملاً متفاوت و مدرن در مقایسه با روال معمول روایت‌سازی در سینمای ایران دانست. پس از نشان دادن این دو نکته مهم در ساختار فیلم، حال به نقش رابطه در مضمون فیلم بپردازیم.

عدم توافق بر سر تعریف رابطه
موضوع فیلم را نیز می‌توان همانند ساختار آن، بر حول محور رابطه خلاصه کرد: رابطه میان یک زن و شوهر. تمام اتفاقات و شخصیت‌های دیگر نیز در ارتباط مستقیم با این رابطه است که در فیلم نقش ایفا می‌کنند. بحران میان زن و شوهر تمامی روابطشان با دنیای خارج را تحت شعاع خود قرار داده است.

بدین ترتیب کل داستان را می‌توان این گونه نیز خلاصه کرد: زنی (منیژه) به شوهرش (مرتضی) مشکوک است و فکر می‌کند که او با زن همسایه (سیمین) رابطه دارد. در تمام فیلم، بیننده با کشمکش میان زن و مرد، دخالت سایر قهرمانان فیلم در این ماجرا و سایر اتفاقاتی سر و کار دارد که بر حول آن دور می‌زنند. از برخورد میان قهرمانان فیلم با یکدیگر و همین طور گفتگوی میان آن‌هاست که تماشاگر به تدریج با موضوع و سپس کاراکتر قهرمانان آشنا می‌شود.

در رابطه میان منیژه و مرتضی که رابطه‌ی مرکزی و محور روایت است، همه چیز از حرکت باز ایستاده و به حالت تعلیق در آمده است. دلیل این مسأله نیز به این برمی‌گردد که زن و مرد بر سر تعریفشان از خود، دیگری و رابطه‌شان با یکدیگر نمی‌توانند به توافق برسند.

زن، مرد را در رابطه‌اش با خود، شوهری «خیانت‌کار» تصور می‌کند و برای اثبات چنین مدعایی دست به هر کاری می‌زند: تلفن‌هایش را کنترل می‌کند؛ لباس‌هایش را می‌گردد؛ یواشکی به دنبلاش تا محل کارش می‌رود و ساعت‌ها کشیک می‌کشد؛ از راه تهویه هوا در حمام گوش می‌ایستد تا مکالمات زن همسایه را بشنود و ....

از سوی دیگر مرد نیز بی‌کار ننشسته و از هر فرصتی استفاده می‌کند تا خودش را در رابطه با همسرش شوهری «وفادار» تعریف کند. در این دعوای میان دو نگاه به واقعیت خود یا دیگری، گاهی زن دست بالا را دارد و گاهی مرد. حتی در انتهای فیلم نیز که به ظاهر مرد غائله را به نفع خود خوابانده است، شبح شک و تردید همچنان بر فضای فیلم حاکم باقی می‌ماند.

رابطه‌ی بیمار
عدم توافق بر سر تعریفی که هر کدام از خود، دیگری و در نتیجه رابطه دارند، عواقب گوناگونی برای ایشان دارد. همان طور که پیش‌تر نیز اشاره کردم، یکی از مهم‌ترین آن‌ها به این نکته برمی‌گردد که زمان در رابطه میان زن و شوهر، از حرکت باز ایستاده است. تا توافقی بر سر رابطه میان زوج برقرار نشود، زمان در رابطه‌شان از نو به حرکت در نمی‌آید. یکی از نکات مهم و ظریف در این فیلم نشان دادن این نکته است.

رابطه نیز مانند انسان برای خود تاریخچه‌ای دارد و در نتیجه در زمان می‌زید و متحول می‌شود. اگر دو نفری که در دو سوی این رابطه قرار دارند، نتوانند بر سر تعریفی که از آن دارند به توافق دست یابند، همه چیز به حالت معلق در می‌آید و تا وقتی توافق مجدد برقرار نشود، طرح و یا اجرای هیچ پروژه‌ی مشترکی دیگر امکان‌پذیر نیست.

در فیلم، این نکته با پروژه مسافرت به دوبی به خوبی به نمایش گذاشته شده است. با این‌که مرتضی و مژده از پیش تمام مقدمات سفر را آماده کرده‌اند، اما حتی شب قبل از مسافرت نیز هم‌چنان بر سر این‌که آیا با هم سفر خواهند رفت یا نه، جرح و بحث می‌کنند.

ناتوانی در برنامه‌ریزی مشترک باعث می‌شود که آینده نیز به نوبه خود در مقابل چشمانشان نامعلوم گردد. با نامعلوم شدن آینده، زمان حال نیز معنای خود را از دست می‌دهد. در چنین موقعیتی افراد به جای آن که سازنده رابطه باشند اسیر آن می‌شوند و احساس اضطراب توام با ناتوانی وجودشان را در برمیگیرد. بیماری «روحی» مژده نیز با توجه به چنین فضایی است که معنا پیدا می‌کند.

از این منظر، در فیلم «چهارشنبه‌سوری» به بیماری روحی و روانی نیز از زاویه‌ای متفاوت نگاه شده است. در ابتدای فیلم به نظر می‌رسد که ظاهراً مژده از عوارض نوعی بیماری روانی در رنج است. او بسیار عصبی و تندخو است؛ توانایی‌اش در توجه به اطرافیانش تا حد بسیاری کاهش یافته است؛ علائم افسردگی و اضطراب دائم در رفتارش مشهود است و از همه مهم‌تر، تمام حیات روانی‌اش بر حول انگاره‌ای ثابت (شک به همسرش) خلاصه شده و در نتیجه از زندگی طبیعی و سالم عاجز مانده است.

به تصویر کشیدن چنین خصوصیاتی در ابتدای فیلم، بدون آن‌که وجود دلایلی روشن در محیط زندگی مژده آن را موجه سازد، موجب می‌شود تا فرض بیمار بودن او به شدت تقویت گردد. از سوی دیگر و از آن‌جایی که در ابتدای فیلم، هیچ عاملی ذهن را متوجه محیط بیرون نمی‌کند، تماشاگر در برابر رفتار نامتعارف و ظاهراً خارج از موضوع مژده، فرض را بر روان‌نژندی او می‌گذارد.

با چنین فرضی ذهن غالبا برای یافتن علت، توجهش از یک سو جذب شخصیت و از سوی دیگر گذشته‌ی مژده می‌شود. با این حال کشف این واقعیت در اواخر فیلم که مرتضی حقیقتاً با زن همسایه رابطه‌ی عاشقانه دارد، موجب می‌شود تا نحوه فهم بیماری روحی مژده نیز به کل تغییر یابد.

با چنین چرخشی در نگاه، از یک سو دیگر نمی‌توان علت بیماری را تنها به گذشته مژده ربط داد و از سوی دیگر و به عنوان نتیجه‌ی منطقی آن، باید دلایل آن را نه در شخصیت وی، بلکه در شرایط زندگی‌اش جستجو کرد. بدین ترتیب هم‌زمان دو پیش‌پنداشت متداول مربوط به بیماری روحی، هم‌زمان مردود می‌شوند.

در این فیلم ما نه با نوعی نوروز (névrose) در معنای روان‌کاوانه و متداولش، بلکه با بیماری‌ای روبه‌رو هستیم که هم در رابطه و هم به دلیل رابطه است که پدید آمده است. دلایل بیماری روحی مژده به کودکی‌اش هیچ ارتباطی ندارد. او تا وقتی در چنین رابطه‌ای قرار داشته باشد، نه پرداختن به گذشته‌اش و نه مصرف دارو، هیچ کدام نمی‌توانند برای رفع افسردگی مزمن و اضطراب‌هایش کمکی باشند.

در این فیلم ما به خوبی مشاهده می‌کنیم که چگونه مناسبات ناسالم وقتی بر فضای رابطه‌ای عاطفی، درازمدت و روزانه حاکم می‌شوند، می‌توانند افراد را به بیماران روحی مبدل سازند. در چنین حالتی به جای پرداختن به فرد و گذشته‌اش، بایستی به سیستم روابط فرد با محیط پیرامونش و در زمان حال پرداخت.

?- کارهای پس از انقلاب داریوش مهرجویی (مانند لیلا و هامون) هرچند به نسبت کیمیایی فاصله بیشتری با چنین نمونه‌ی مثالی دارد، ولی همچنان در حوزه تأثیر چنین نگاهی قرار دارد. مهرجویی حتی در فیلم «سارا» که تحت تأثیر نمایش‌نامه «خانه‌ی عروسکی» اثر هنریک ایبسن ساخته، نتوانسته خود را از چنین تأثیری خلاص کند؛ در حالی که این اثر ایبسن یکی از نمونه‌های درخشان بررسی روان‌شناسانه موقعیت‌های فردی از طریق توصیف روابط میان آدم‌هاست. با این وجود مهرجویی سال‌ها پیش از این با ساختن فیلم «گاو» موفق شده بود تا حد بسیاری از این نوع پرداخت در سینمای آن زمان ایران فاصله بگیرد. 


نوشته شده در سه شنبه 87/1/13ساعت 12:7 عصر توسط دکتر علیرضا شیری نظرات ( ) | |

ابراهام مزلو یکی از روانشناسان پیرو مکتب اومانیسم است که در راستای اشنایی با روانشناسان انسان گرا دانستن دیدگاه او خالی از لطف نیست.

گرچه وی ابتدا مشغول مطالعه ی روانشناسی تجربی(واتسن)بوده اما در پی اتفاقاتی در زندگی پی به پیچیدگی های بیشتر وجود ادمی میبرد و رفتار انسانها را از  محرک و پاسخ گسترده تر میشمارد.

نگرش مزلو به شخصیت

نگاه مزلو به شخصیت به گونه ای است که ادمی را سرشار از استعداد های بالقوه میداند البته به سوی کمال...و شناخت این استعدادها و شکوفایی ان هدف این دسته روانشناسان است.او بر خلاف فروید که بیماران را مطالعه میکرد  انسانهای در غایت سلامت را تحت مطالعه قرارداده بود.

انگیزش شخصیت سالم

مزلو معتقد است که ما دارای هرمی از انگیزش ها هستیم که میبایست پله پله نیاز های این هرم رفع شود تا به قله ی ان دست یازیم..هرمی از جمله:نیازهای فیزیولوزیک/ایمنی/ تعلق و محبت/ احترام/ و در نهایت خود شکوفایی

مفهوم فرا انگیزش

مزلو معتقد است که نیازهای درون هرم همگی نشات گرفته از کمبودی در ماست در حالیکه عالیترین انگیزش بی انگیزش بودن است...یعنی خواستاران تحقق خود مراحل پایینتر را پشت سر گذاشته و دیگر تنها به سوی تکامل حرکت میکنند.انها خواستار ارزشهایی چون:حقیقت/نیکی/زیبایی/و... هستند.

برخی ویزگیهای خواستاران تحقق خود

ادراک صحیح واقعیت/پذیرش دیگران/سادگی/داشتن خلوت/تازگی تجربه های زندگی/تجارب عارفلنه/نوعدوستی/و....

پی نوشت

اما ایا واقعا به حق است که تنها انسان های سرشار از سلامت رادر نظر بگیریم و از عواملی که برخی افراد را در حضیض ناکامی میافکند غافل باشیم؟؟!

به نظر میرسد که برای شناخت انسان میبایست به هر دو سو نگاه کرد تا بتوان ادمی را به طور کامل شناخت...


نوشته شده در سه شنبه 87/1/13ساعت 1:3 صبح توسط فرزانه دستجردی نظرات ( ) | |

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >
Design By : Pichak