سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























کانون مطالعاتی خانه توانگری

به سوی کامیابی    نوشته آنتونی رابینز

"زبان همچون ظرف ترک داری است که بر پشت آن ضرب می گیریم تا خرس ها را برقصانیم و همواره نیز از آسمان انتظار رحمت داریم!"                     گوستاو فلوبر

برای آنکه آنچه می خواهید بدست آورید، راهش این است که " بخواهید".

پنج قاعده در مورد نحوه درخواست در نظر داشته باشید:

1-      خواسته شما باید مشخص باشد. آنچه را که می خواهید، چه برای خود و چه برای دیگری تشریح کنید.

2-      درخواست خود را از کسی بکنید که بتواند به شما کمک کند. مشخص بودن درخواست به تنهایی کافی نیست. بلکه باید درخواست مشخص را از کسی کرد که دارای امکانات، اطلاعات، سرمایه، حساسیت یا تجربه شغلی لازم باشد.

3-      هنگام درخواست از کسی، مصالح او را هم در نظر بگیرید. کافی نیست که فقط درخواست خود را با کسی مطرح کنید و انتظار داشته باشید که خواسته شما را برآورده نماید. حساب کنید که چگونه می توانید ابتدا خدمت یا کمکی به او بکنید.

4-      درخواست خود را با اعتقاد و اطمینان مطرح سازید. مطمئن ترین راه برای شکست آن است که مطالب ضد و نقیض بگوئید. اگر درخواستی که می کنید برای خود شما قانع کننده نیست، چگونه ممکن است دیگری را قانع سازید؟ بنابراین درخواست خود را با اطمینان مطرح کنید. این اطمینان، باید در کلمات و حرکات شما مشخص باشد.

5-      تا به خواسته خود نرسیده اید دست از تقاضا برندارید. معنی این سخن این نیست که از همان فرد تقاضا کنید. لزومی هم ندارد که درخواست خود را دقیقاً به همان ترتیب اول مطرح سازید. فرمول موفقیت نهایی می گوید کارهای خود را مرتباً کنترل کنید تا بدانید به چه نتیجه ای رسیده اید و آنگاه نرمش و انعطاف داشته باشید و رفتار و مسیر خود را تغییر دهید تا به نتیجه دلخواه برسید.

 

 

اگر بخواهید ارتباط مفید و مؤثری برقرار کنید باید به عبارات نامفهوم و مبهم دقت کنید و بدانید چگونه سؤال کنید که جواب های دقیق و مشخص دریافت نمائید. مقصود از بکاربردن بیان دقیق آن است که اطلاعات مفیدتری بدست آورید. برای ایجاد تغییر در دیگران باید از تصورات درونی آنان اطلاع دقیقی داشته باشید.

یکی از راه های مقابله با ابهام، این است که طرحی برای دقت در اختیار داشته باشید. می توان این طرح را روی انگشتان دست پیاده کرد. برای هریک از انگشتان دست خود عبارتی را قراردهید.

از انگشت کوچک شروع می کنیم. روی انگشت کوچک دست راست "قواعد کلی "  و روی انگشت کوچک دست چپ " همه،هر، هیچ " را درنظر بگیرید. مثلاً یک مشت بچه شلوغ و بی ادب را در خیابان می بینید و می گوئید " بچه های امروزی ادب ندارند". در این مورد و مواد مشابه دیگر قواعد کلی را بیان می کنیم و معمولاً حقیقت کوچکی را به دروغ بزرگی مبدل می سازیم. لذا باردیگر که یک قاعده کلی نظیر اینها را شنیدید جمله را پیش خود تکرار کنید و برجنبه کلی آن تأمل نمائید:

-          همه کودکان بی ادبند. از خود بپرسید " همه؟ "

-          خوب، فکر نمی کنم. فقط این چند بچه بی ادبند.

اکنون دو انگشت بعدی را در نظر بگیرید و به " بایدها و نبایدها " توجه کنید. اگر از اشخاص  بپرسید که چرا قادر به انجام کار معینی نیستند، یا چرا علیرغم میل خود، باید کار معینی را انجام دهند، البته از جواب در نمی مانند. اما می توان از این افراد پرسید " اگر قادر به انجام فلان کار بودید چه می کردید؟ چه می شد؟ " پاسخ به این سؤال تجسم یک رشته از کارها و احساسات مثبت است. این سؤال در ذهن شما امکانات تازه ای ایجاد می کند و روحیات تازه ای بوجود می آورد و کارهای تازه ای را باعث می شود که احتمالاً به نتایج تازه ای منجر می گردد. همچنین می توانید بپرسید " چه عواملی در حال حاضر مانع انجام این کار می شود؟ " و در پاسخ به این سؤال متوجه می شوید که چه عواملی را باید دگرگون سازید.

اکنون به سراغ انگشت وسطی می رویم که مربوط به " افعال " است و اینکه " دقیقاً چگونه؟ " توجه داشته باشید که مغز برای اینکه کار خود را بنحو مؤثر به انجام رساند، باید پیام های روشن و مشخصی در اختیارش قرار گیرد. اگر کسی به شما بگوید " من افسرده ام " فقط می فهمید که نوعی گرفتاری دارد، اما چیز مشخصی دستگیرتان نمی شود. این جمله اطلاعاتی به شما نمی دهد که براساس آن بتوانید کار مثبتی انجام دهید. اگر کسی گفت که افسرده است، از او بپرسید که دقیقاً چگونه افسرده است و چه عامل مشخصی سبب شده است که در وی چنین حالتی ایجاد شود. اگر بگوید " برای این افسرده ام که همیشه هر کاری را خراب می کنم" سؤال بعدی شما این است " گفتید همیشه؟" و پاسخ احتمالاً این است " خوب نه، همیشه که نه". بدین ترتیب ابهام را از بین ببرید و از طریق روشن کردن هرچه بیشتر مطلب،  راه را برای مشخص کردن مشکل واقعی و مقابله با آن بازکنید. مشکل، معمولاً از این قبیل است که شخص، یک اشتباه کوچک خود را بصورت شکستی بزرگ در ذهن جلوه گر ساخته است.

اکنون به انگشتان اشاره دو دست می پردازیم که عبارات مربوط به آنها " اسامی " و " دقیقاً کی و چی " است. هروقت اسمی را می شنوید، اگر در حالت کلی بیان شود، بپرسید: دقیقاً کی؟ یا چی؟ اسامی نامشخص، از بدترین انواع کلمات مبهم هستند. چندبار تا کنون شنیده اید که کسی می گوید" آنها مرا درک نمی کنند" یا " آنها به من فرصت نمی دهند " این " آنها " چه کسانی هستند. لذا بجای اینکه خود را درگیر قلمرو مبهمی بکنید که در آن قلمرو " آنها " درک نمی کنند، باید راهی پیدا کنید که وارد دنیای واقعی شوید که در آنجا اشخاص واقعی، تصمیمات واقعی می گیرند. کلمه " آنها " اسم فرد بخصوصی نیست و مبهم و نامشخص است و نسبت به آن نمی توان هیچ کاری کرد.

اکنون بعنوان آخرین بخش از طرح دقت، به انگشتان شصت توجه می کنیم که یکی می گوید " خیلی زیاد، خیلی فراوان، خیلی گران" و دیگری می گوید " در مقایسه با چه؟ " کلمات " خیلی زیاد، خیلی گران " و نظایر آن نیز نوع دیگری از عبارات مبهمند. برای جلوگیری از این نوع کلی گویی ها، باید ملاکی برای مقایسه داشته باشید. مثلاً قیمت 300 دلار برای یک کامپیوتر کوچک که مورد استفاده فرزند شما قرار گیرد خیلی گران است. کامپیوتر کوچک اگر در نظر شما بی فایده بیاید به آن قیمت گران است. اگر بدانید که این یک وسیله آموزشی با ارزش است، در آنصورت ممکن است چند هزار دلار هم قیمت زیادی برای آن نباشد. تنها راه قضاوت منطقی آن است که ملاکی برای مقایسه داشته باشیم.

چند قاعده دیگر را در سخن گفتن مراعات کنید: از بکاربردن کلماتی مانند خوب، بد، بهتر، بدتر ویا عباراتی که نشان دهنده نوعی قضاوت و یا ارزیابی است حتی الامکان خودداری کنید. گاهی افراد در سخنان خود از روابط علت و معلولی استفاده می کنند. مثلاً می گویند " از دست فلانی عصبانی شدم " یا اینکه " حرف هایش مرا به فکر انداخت " در این موارد بپرسید که دقیقاً به چه ترتیب فلان عامل باعث ایجاد فلان حالت شده است.

نکته دیگر این است که گاهی افراد طوری سخن می گویند که انگار افکار دیگران را می خوانند. مثلاً می گویند " می دانم که فلانی مرا دوست دارد " یا " شما حرف مرا باور نمی کنید" در مقابل بپرسید " از کجا می دانید؟ "

آخرین مطلبی راکه در این زمینه بیان می کنیم یک نکته دقیق و ظریف است که شایسته توجه است. کلمات " توجه "        " دلیل" و " بیان " چه وجه اشتراکی دارند. همه آنها اسم هستند، اما در دنیای خارج نمی توان آنها را پیدا کرد. بعضی اسم گذاری ها دقت معنی را از بین می برند. مثلاً کسی می گوید"من به محبت نیاز دارم " اگر بپرسید " دلتان می خواهد چگونه به شما محبت شود؟" یا " بنظر شما محبت چیست؟ " در اینصورت مشاهده می کنید که مطلب روشن تر می شود.

از طریق پرسش های بموقع می توان جریان مکالمه و ارتباط را، در سطحی دقیق اداره کرد و برای این کار دو شیوه وجود دارد:

1-       درچهارچوب نتیجه: به جای اینکه بپرسید " مشکلش چیست یا از چه چیز ناراحت است" بپرسید " خواسته شما چیست؟" یا " چگونه می خواهید شرایط را عوض کنید" به این ترتیب مسیر گفتگو را از بحث درباره مشکل، به بحث درباره راه حل تغییر داده اید. شما باید مسیر بحث را بسوی آن نتیجه منحرف کنید و از بحث طولانی درباره مشکل خودداری کنید.

2-      استفاده از کلمات " چه " و " چطور" بجای " چرا " . پرسش هایی که با " چرا " شروع می شوند منجر به استدلال و توجیه و توضیح و عذر و بهانه می شوند، اما معمولاً اطلاعاتی به شنونده نمی دهند. افرادی که دارای قدرت ارتباط خوبی هستند در پی توجیه علت خرابی کارها نیستند، بلکه در پی آنند که کارها بخوبی پیش برود. پرسش درست، شما را به آن مسیر هدایت می کند.


نوشته شده در شنبه 87/6/2ساعت 7:17 صبح توسط فروزین تقوی نظرات ( ) | |

 

 به سوی کامیابی نوشته آنتونی رابینز

موفقیت، تنها یک چیز است اینکه: زندگی را بدلخواه خود بگذرانید.       کریستوفرمورلی

جسم،مغزوروح ما،همچون سازی است که با مراحل عالی تر وجود هماهنگ است. هرچه آن را دقیق تر کوک کنیم و هرچه هماهنگ تر باشیم راحت تر می توانیم به احساسات و آگاهی های پربارتر دست یابیم.همانگونه که آگاهی هایی از صافی شعور ناخودآگاه ما می گذرد و به ذهن ما راه می یابد،همانطور هم ممکن است اطلاعاتی از صافی هایی که کاملاً درخارج از وجود ما قرار دارند بگذرند و به ما برسند،به شرط آن که به قدر کافی قوی باشیم تا بتوانیم آن علائم را دریافت کنیم.

یکی از رموز این کار این است که بدانیم چه می خواهیم.شعور ناخودآگاه ما دائماً در حال فراهم کردن اطلاعاتی است که ما را به جهتی خاص سوق می دهد.حتی در سطح شعور ناخودآگاه نیز حک و اصلاح و تعمیم وجود دارد.لذا پیش از اینکه ذهن بتواند کار مؤثری انجام دهد، لازم است درک صحیحی از هدف هایی که می خواهیم به آنها دست یابیم داشته باشیم. اگر ذهن،دارای هدف مشخصی باشد،می تواند کار تمرکز و هدایت را آنقدر تکرار کند تا به نتیجه موردنظر برسد اما اگر هدف مشخص نداشته باشد انرژی آن هدر می رود

اینکه عده ای بهتر می توانند امکانات و نیروهای خود را بسیج کنند، بستگی به اهداف آنان دارد.اگر هدف را بدانید،ناخودآگاه به مغز خود فرمان می دهید که اطلاعات لازم را به ترتیب اولویت، از طریق سیستم عصبی دریافت کند

برای تنظیم هدف های خود این پنج قاعده را مراعات کنید

هدفی را که دارید بصورتی مثبت بیان کنید یعنی چیزی را بگویید که واقعاً می خواهید واقع شود.

. هدف را بطور خیلی دقیق مشخص سازید اگر تصویری هرچه قوی تر و شامل کیفیات بیشتر در ذهن مجسم کنید به مغز خود فرمان داده اید تا در شما میل بیشتری برای رسیدن به آن ایجاد کند.درضمن فراموش نکنید که برای رسیدن به هدف،مدت زمان مشخصی را در نظر بگیرید

. جوانب کار را روشن سازید اگر ندانید که رسیدن به هدف یعنی چه ،ممکن است به آن برسید و متوجه نشوید، ممکن است پیروز شوید و خیال کنید شکست خورده اید

. به خود مسلط و متکی باشید شما هستید که هدف را تعیین و آن را حفظ می کنید این هدف نباید وابسته به این باشد که دیگری خودش راتغییر دهد،تا شما سعادتمند شوید.هدف شما باید طوری باشد که خود بتوانید مستقیماً در رسیدن به آن مؤثر باشید

هدف شما دلپسند و مطلوب اطرافیان باشد.نتایج آتی هدف عملی خود را مورد نظر قراردهید. این هدف باید بنفع شما ودیگران باشد

باید آگاهانه تصمیم بگیرید که چه می خواهید زیرا چیزی که بدست می آورید،ناشی از چیزی است که می خواهید،قبل از آنکه واقعه ای در جهان بیرون اتفاق بیافتد باید در جهان درون اتفاق افتد.عجیب است که اگر تصویر درونی روشنی از خواسته خود داشته باشید،تن و روان شما در جهت رسیدن به آن برنامه ریزی می شود. اگر می خواهیم از حد توانایی های خود فراتر برویم،ابتدا باید آن خواسته را در ذهن تجربه کنیم،آنگاه زندگی ما به آن سمت میل می کند

دوازده مرحله هدفگذاری

ادامه مطلب...

نوشته شده در دوشنبه 87/5/28ساعت 7:41 صبح توسط فروزین تقوی نظرات ( ) | |

از بلاگ عباس رضایی این مطلب را برداشتم

 

Arthur ashe بازیکن افسانه ای بازی های تنیس ویمبلدون به خاطر بیماری ایدز در گذشت. او در سال 1983 به هنگام یک جراحی قلب ازخون آلوده، مبتلا به ایدز شد. او از سراسر دنیا نامه های زیادی از هوادارانش دریافت می کرد. یکی از آنها پرسیده بود: چرا خداوند تو را باید برای یک چنین بیماری انتخاب کند؟

او پاسخ داد: هنگامی که در تمام جهان بیشتر از 50 میلیون کودک دارند تنیس بازی می کنند از آن میان تنها 5 میلیون نفر یاد می گیرند که تنیس بازی کنند و که از آن میان نیز فقط 500000 نفر حرفه ای می شوند که 50000 نفر از آنان به میادین مسابقات راه پیدا می کنند و از آن تعداد نیز 5000 نفر به موفقیت کامل می رسندو از میان این 5000 نفر نیز تنها، 50 نفر به مسابقات جام ویمبلدون راه می یابند و 4 نفر به نیمه نهایی و 2 نفر به فینال، وقتی من جام را در دستانم گرفته بودم هرگز از خداوند نپرسیدم چرا من؟  


نوشته شده در یکشنبه 87/5/27ساعت 1:48 صبح توسط دکتر علیرضا شیری نظرات ( ) | |

بخشی از کتاب به سوی کامیابی جلداول  نوشته   آنتونی رابینز

" وجود ما بمنزله باغی است که اراده ما باغبان آن است"     شکسپیر

یکی از راه های ایجاد روحیه، برای رسیدن به هدف، این است که طوری وانمود کنیم که " گویی " به هدف رسیده ایم. اینگونه تظاهر وقتی م‍‍ؤثرتر است که حالت جسمانی ما نیز مؤید کسب موفقیت باشد.

فعالیت جسمی از ابزارهای نیرومندی است که بلافاصله روحیه ما را عوض می کند و نتیجه فوری آن ایجاد تحرک است. اگر جسم شما زنده، پرتحرک و شاد باشد، روحیات شما نیز از آن تبعیت می کند. بزرگترین تکیه گاه ما در هر موقعیت، نیروی جسمی است، زیرا تأثیر آن سریع و بدون خطا است. حالت جسمی و تصورات درونی، کلاً به هم مربوطند. تغییر یکی، بلافاصله در دیگری ایجاد دگرگونی می کند.

اگر می خواهید تغییری فوری در حالت روحی خود ایجاد کنید، راهش آن است که در حالت جسمی خود یعنی نحوه تنفس، حالت بدن، حالت چهره، کیفیت حرکات و نظایر آن تغییرات لازم را بوجود آورید.

بیماری و سلامت، و یا شادابی و افسردگی، اغلب اوقات بدست خود ما است. اینها تغییراتی است که بنا به تصمیم ما، در جسم ما ایجاد می شوند، گرچه این تصمیم آگاهانه نباشد. به راحتی می توان رفتار فرد افسرده را درنظر مجسم ساخت. افراد افسرده هنگام راه رفتن به زمین نگاه می کنند.

اگر راحت بایستید، شانه های خود را عقب بکشید، با تمام سینه نفس های عمیق بکشید و اگر به طرف بالا نگاه کنید و از نظر جسمانی خود را درحالت نیرومند قرار دهید، نمی توانید افسرده باشید. در مورد بچه ها نیز می توان از این شیوه استفاده کرد. موقعی که آسیب دیده اند به آنها بگویید بالا را نگاه کنند. درد و گریه آنها متوقف می شود و یا دست کم بسرعت کاهش می یابد.

کاری را در نظر بگیرید که تصور می کنید قادر به انجام آن نیستید، اما مایلید که قدرت انجام آن را پیدا کنید. ببینید اگر توان انجام آن کار را داشتید چگونه می ایستادید؟ چگونه صحبت می کردید؟ چگونه نفس می کشیدید؟ آنگاه حتی المقدور خود را در آن وضعیت جسمی قراردهید.بدن خود را در حالتی قراردهید که بازگوکننده توان شما باشد. آنگاه به تغییر روحیه خود دقت کنید. اگر حالت بدن خود را در وضع مناسب نگهدارید حس می کنیدکه " انگار " توان انجام آن کار را دارید.

اگر احساس قدرت کنیم، کارهایی از ما ساخته است که در حالت ترس و ضعف و خستگی از ما برنمی آید. 

 

 به چهره خود، حالت شادی ،ترس ، خشم ، تهوع یا تعجب بدهید و بعد ملاحظه کنید که همان حالات در شما ایجاد می شود.

شما هر حالتی که به چهره  بدهید، کم و بیش دچار همان حالت می شوید. اگر هنگام درد و ناراحتی بخندید، ناراحتی شما رفع می شود و اگر به چهر خود حالت غمگین بدهید در وجود خود احساس اندوه می کنید.

هماهنگی رفتار، یکی از جنبه های مهم ارتباطات فیزیولوژیک است. اگر من بخواهم افکار و عقاید خود را بصورت پیام های مثبت و سازنده به شما ارائه کنم، اما در عین حال صدای من ضعیف و لحن من مردد و حرکات من نامناسب و یا نامشخص باشد، رفتارمن ناهماهنگ است. این ناهماهنگی موجب می شود که نتوانم جوهر وجودی خود را بروز دهم و حداکثر نیروی خود را بکار گیرم و یا روحیه خود را بقدر کافی قوی سازم. پیام های ضدونقیضی که به خود می دهیم، بیش از هرچیز قدم های ما را سست می کند. مثلاً ممکن است از کسی سوالی کنید و او درجواب بگوید"بله" ولی درهمان حال بطور ضعیف سر را به علامت منفی تکان دهد، یا ممکن است بگوید" ازعهده این کار بر می آیم" ولی در همان حال شانه ها را خم کرده و به زمین نگاه کند و بطور سطحی نفس بکشد. این حالات راشعور ناخودآگاه شما بصورت دیگری ترجمه می کند. مثل اینکه آن شخص گفته باشد " ازعهده این کار بر نمی آیم ". یعنی بخشی از وجود او مایل به انجام کار و بخشی دیگر مخالف آن است. گویی در یک زمان در دو جهت مخالف حرکت می کند.

ایجاد هماهنگی یکی از مهمترین عوامل ایجادکننده قدرت فردی است. تلقین به نفس باید به نحو مؤکد باشد. این تأکید شامل کلمات، صدا، تنفس و کلیه حالات جسمانی است. اگر بین کلمات و حالات جسمانی هماهنگی برقرار باشد، پیام های روشنی به مغز داده می شود که " نتیجه مطلوب و موردنظر این است". در نتیجه ذهن طبق همان پیام، واکنش نشان می دهد.  اگر پیام ها و علائمی که جسم شما به مغز می فرستد ضعیف یا متضاد باشند، مغز به روشنی نمی داند چه کند. اگر کلماتی که ادا می کنید با حالت جسمی شما هماهنگی نداشته باشد نمی توانید قدم مؤثری بردارید.

یکی از راه های ایجاد هماهنگی آن است که حالات هماهنگ افراد دیگر را مدل سازی کنید. عصاره مدل سازی آن است که بفهمید یک فرد کارآمد و موفق از کدامیک از بخش های مغز خود استفاده می کند. اگر حرکات فردی را دقیقاً و آینه وار تکرار کنید، همان بخش های مغز خود را تحریک می نمایید.

اگر می خواهید مراکز نیروی درونی معجزه گر شما بیدار شود، آگاهانه حالات جسمانی افرادی که مورد احترام و ستایش شما هستند مدل سازی کنید تا حالات روحی آنان در شما ایجاد گردد.


نوشته شده در یکشنبه 87/5/20ساعت 1:37 عصر توسط فروزین تقوی نظرات ( ) | |

 

 مراجعی دارم که دختر خانمی بود 24 ساله و تحصیل کرده و در اروپا بزرگ شده و مذهبی و روشن و با مطالعه،

بسیار مورد توجه مردان اما سختگیر

موقعیت خانوادگی خیلی خوب هم به لحاظ فرهنگی هم به لحاظ اقتصادی

چهره خوب به سلیقه اکثر مردان ایرانی ، اهل شعر  ادبیات عرفانی و ذوق 

dr shiri

این مقدمه را گفتم که فضا را بتوانید تجسم کنید...این آدم چند وقت قبل از پسری خوشش می آید و به نحوی به پسر نزدیک میشود. آقا تحصیل کرده..همین و دیگر هیچ...بعلاوه یه قد بلند و قیافه معمولی و وضعیت خانوادگی خیلی پایینتر از دختر...

پسر ابراز علاقه و صمیمیت و نزدیکی و ناگهان بعد از یه صمیمیت سنگین ، تشریف میبرند غیب میشوند به مدت 3 ماه و مشغول تفکر و مراقبه بودند که یا به درد هم میخورند یا نه!!!

ژستهای پسرها هم خنده دار شده...پسره ته خود کم بینی و دائم نق نق اینکه  : تو در رفاه بودی و نمیفهمی شرایط من و...خلاصه تصور کنید که حالا دختر خانم بدهکار هم شده اند که در بازی شاهزاده و گدا ، دست آقا را گرفته اند و اقا طاقچه بالا گذاشته اند...الغرض دختر رفت رو هوا و به پسر اعتراض که یه فکری برای ارتباط کن و پسر هم با خیال راحت افاضات فرمودند که ما بدرد هم نمیخوریم و البته معلوم شد که ایشون با ژست طبقه مستضعف تحصیل کرده میره سراغ دخترهای خوب طبقه خاص و بعد از ترس اینکه کنار گذاشته نشه پیش دستی هم میکنه و...دخترهای مختلف را رو هوا فرستاده...

به تحلیل شخصیت پسره الان کاری ندارم اما درباره دختر خانم باید بگم اتفاق دیگری هم رخ داد.

او در تمام باورهای خود شک کرد و ایمانش فرو ریخت زیرا تمام معنویت خود را گرو گذاشت تا رابطه اش با پسر خوب شود و هستی ظاهرا جوابی به او نداد.

این قمار خطرناک را دقت باید کرد...دختری با این هه ویژگیهای مثبت ، چه اشتباهی کرد؟ آیا اساسا اشتباهی در عشق و تهور عاشقانه هست؟

البته!

********************************************

داستان عشقی دختر باغبانی بود...یعنی به قول استرنبرگ آدم بیا یکی را درست کنه و بشه پرستارش...خب معلومه وقتی طرف ترمیم شد میذاره میره یا همیشه بیمار میمونه که تو تیمار داری بکنی

پسر داستان ما البته بازی این بود که به قول اریک رن : بیا به من اردنگی بزن

او از هر فرصتی میخواست استفاده کنه که ثابت کنه دختر داره به او ترحم میکنه و همه دنبال منافعشون هستند و از ان خود را به بلاهت زدنهای از مد افتاده دهه 1960

الان این دختر نماز نمیخواند زیرا میگوید خداییکه نا شنواست بدرد من نمیخورد...

 

من خشم او را درک میکنم...هیچ امید عرفانی نباید به این آدم داد...توصیه تخصصی م به خوانندگانم اینست که در شرایطی که کسی تا این حد در هم میشکند امیدهای بسیار غیر مذهبی به او بدهید و سعی نکنید مثلا بهش بگید: درست میشه...امتحان الهیست...خودش سزای کارش را میبینه..بلاخره خدایی هست... یه بار من فلان شده بودم و خدا فلان لطف را به من کرد....در واقع تمام این حرفها که مادربزرگهامون بهمون میگویند در این case ها میتونه کهیر بزنه.

بهترین کار همگامی است:

حرفهاش را گوش کنید و دردهایش را تصدیق کنید...ادا در نیاریدها...خودتون را بذارید در شرایط این افراد و خیلی بالغ تصدیق کنید جراحتهای روحشون را...مدتی میگذرد و این افراد با خشمهای خود روبرو میشوند و کم کم خردهای دردهاشون را استخراج میکنند...خدا- اگر باشه - خودش بلده چطور به موقع بره و اونها را در آغوش بگیره

رحمتی وسعت کل شیی

لطفا دغدغه دینیتون باعث نشه طرف از هرچی خداست متنفر بشه. 


نوشته شده در سه شنبه 87/5/15ساعت 2:57 صبح توسط دکتر علیرضا شیری نظرات ( ) | |

<      1   2   3   4   5   >>   >
Design By : Pichak