سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























کانون مطالعاتی خانه توانگری

نویسنده: محمد رسولی (روانشناس بالینی) 

الف) اسطوره مردان آپولو :

آپولو فرمانروای خورشید، و خدای قانونگذاری، هنر، موسیقی و شعر بود. شعار او این بود: هیچ چیز زیادی نیست.

آپولو بعد از کشتن مار پیتون (مار پیشگو) تبدیل به خدای پیشگویی شد. این مار نماد یک ایزدبانوی پیشگویی قدیمی بود.

امروزه ما از قوانین برای پیشگویی استفاده می کنیم . مثلاً : اگر شما ماشین خود را در محل ویژه معلولین پارک کنید، جریمه خواهید شد. یا ما از بانکهای اطلاعاتی کامپیوتری برای پیش بینی هر چیزی در انتخابها و تصمیم گیری های اقتصادی استفاده می کنیم. 

ب) نظام کنترل عاطفی مردان مردان آپولو :

نیمکره راست ، قشر (Cortex) مغز اطلاعات جدید را پردازش می کند. این قسمت از مغز با دستگاه لیمبیک مغز رابطه دارد، و البته ما به اشتباه می گوییم که : « عواطف در نیمکره راست مغز کنترل می شوند». بیان این که نیمکره راست مغز کل گرا تر است، درست تر است. در مقابل ، نیمکره چپ مغز ، اطلاعات را تجزیه و تحلیل می کند و منطق ، تداعی ها و تفکر انتزاعی را بوجود می آورد. زبان ، در نیمکره چپ مغز تولید می شود. افکار نیز در نیمکره چپ مغز تکامل و تحول پیدا می کنند. نیمکره چپ و نیمکره راست مغز با یکدیگر ارتباط دارند.

نیمکره چپ مغز، ارتباط خیلی کمی با دستگاه لیمبیک مغز و مغز اولیه (مغز قدیمی و مغز خزندگان) دارد.

مردانی که در قالب آپولو زندگی می کنند، « زندگی منطقی و عاقلانه» دارند، نیمکره چپ مغز آنها با دستگاه لیمبیک و هیجانات یا قسمتهای اصلی و مرکزی مغز (مغز قدیمی) رابطه ندارد.

افکار جدید، معمولاً در افرادی بوجود می آید که دارای سه دستگاه یکپارچه مغزی می باشند: مردان آپولویی، افکار جدید را دوست ندارند. آنها چیزهای اصیل و سنتی را که می توان آنها را تنها با نیمکره چپ مغز خود درک کنند و بفهمند، ترجیح می دهند.

 ج) هدف زندگی مردان آپولو:

 هدف زندگی یک مرد آپولو ، درست شبیه به خورشید ، روشن کردن تاریکیها ، از طریق تفکر شفاف و واضح، همراه با اصول و مفاهیم انتزاعی است.

د) سایه مردان آپولو :

آپولو، پسر زئوس بود. مردان آپولو، به عنوان « نایب رئیس » یا « مرد دست راستی» یک رهبر قدرتمند ، بهتر عمل می کند. این مردان رئیس نیستند. مردان آپولویی، رویدادها را ، بدون اینکه به جنبه های عاطفی آنها توجه کنند، به خوبی مشاهده می کنند. زندگی آنها می تواند مستقل یا جدا باشد. آنها خودانگیختگی را دوست ندارند. آنها می خواهند قبل از پرداختن به یک کار، جدول زمان بندی و برنامه ریزی شده آن را ببینند. آنها دوست دارند قبل از شروع یک کار یا یک طرح و برنامه، یک کتاب یا هر کتابی در مورد آن مطالعه کنند.

 ادامه مطلب...

نوشته شده در پنج شنبه 87/7/25ساعت 1:15 عصر توسط سمیرا موسوی نظرات ( ) | |

تست جالب روانشناسی :

 

 شخصیت خود را محک بزنید

 

 روی لینک بالا کلیک کنید. همچنین می توانید فایل آنرا از اینجا  بردارید.


نوشته شده در یکشنبه 87/7/21ساعت 1:53 عصر توسط سمیرا موسوی نظرات ( ) | |

نویسنده: محمد رسولی (روانشناس بالینی)

الف) اسطوره دیمیتر:

دیمیتر ایزدبانوی حاصلخیزی و محصول و مادری کردن است.

رومیان، دیمیتر را با نام «  Ceres» می شناسند، که به معنی غله و محصول است.

 ب) نظام کنترل عاطفی زنان دیمیتر:

انرژی زنان دیمیتر بیشتر صرف تغذیه کردن و پرورش دادن دیگران می شود.

ج) هدف زندگی زنان دیمیتر:

زنان دیمیتر برای کودکان خود زندگی می کنند و یا به دیگران کمک می کنند. زنان دیمیتر به کودکان خود، بدون قید و شرط، عشق می ورزند، بدون اینکه به نافرمان بودن، ناتوان و معلول بودن، جنایتکار بودن و یا همجنس باز بودن و یا فرماندار و یا رئیس جمهور بودن آنها توجهی داشته باشند ( عشق مادرانه یا عشق بدون قید و شرط).

د) سایه زنان دیمیتر:

زنان دیمیتر بیشتر عشق می دهند. آنها نیازهای خودشان را فدای کودکان و یا افراد نیازمند می کنند. ولی هنگام نیاز او به کودکان خود و یا سایر افراد خیلی مورد حمایت و کمک قرار نمی گیرد. آنها بدون اینکه کسی از آنها بخواهد به دیگران کمک می کنند، سپس احساس می کنند از آنها استفاده شده و یا فریب خورده اند، مخصوصاً وقتی که شخصی که به او کمک شده، تشکر خود را بطور زبانی بیان نکند و یا به گونه ای دیگر لطف و توجه او را جبران نکند.

مشکل آن نیست که دریافت کننده کمک از زنان دیمیتر تشکر نمی کند. مشکل زنان دیمیتر این است که آنها نمی توانند بفهمند که دیگران به کمک آنها نیازی ندارند.

زنان دیمیتر انرژی زیادی ( بصورت انرژی فیزیکی و یا وسواسهای فکری و مشغولیت ذهنی) را صرف رژیم غذایی، کلاسهای کاهش فشارهای روانی و یا تناسب اندام دیگران می کنند.

ادامه مطلب...

نوشته شده در یکشنبه 87/7/21ساعت 1:38 عصر توسط سمیرا موسوی نظرات ( ) | |

نویسنده: محمد رسولی (روانشناس بالینی)

الف) اسطوره آرس:

آرس خدای جنگ بود، و یا بیشتر رفتار دیوانه وار و جنگ طلبانه و جنگجویی داشت. استادش پریاپوس (Periapus) (خدای خلاقیت و حاصلخیزی که به داشتن آلت تناسلی بسیار بزرگ مشهور بوده است)، در ابتدا آرس را برای رقاص بودن آموزش داد، و بعداً او را برای جنگیدن تحت تعالیم خود قرار داد. یک ضرب المثل سلتی می گوید: «یک اسلحه به یک مرد ندهید مگر اینکه طرز استفاده از آن را به او آموزش دهید».

رومیان، آرس را با نام « مارس» (Mars) می شناسند.

ب) نظام کنترل عاطفی مردان آرس:

 مردان آرس وقتی که مورد تحقیر قرار می گیرند یا با مانعی روبرو می شوند یا دچار ناکامی می شوند، خشم و غضب از خود نشان می دهند.

ج) هدف زندگی مردان آرس:

هدف زندگی مردان آرس، رسیدن به استقلال است. مردان آرس از جرأت و شجاعت و ابتکار عمل خود برای رسیدن به آزادی استفاده می کنند. مردان آرس می توانند رهبر یا مدیر باشند و یا بطور مستقل کار کنند. آنها هرگز دنباله روی یا فرمانبرداری و اطاعت نمی کنند.

د) سایه مردان آرس:

مردان آرس نمی توانند تحت کنترل بودن را تحمل کنند، مخصوصاً تحت کنترل قرار گرفتن توسط افراد غریبه و ناشناس. آنها قربانی علاقه زیاد خود به آزادی خواهند شد. آنها حاضرند در کار مستقل خود آسیب ببینند ولی در یک شرکت بزرگ کار نکنند. آنها در راه رسیدن به اهداف خود چیزهای زیادی را نادیده یا دست کم می گیرند: افراد، شرایط زمانی، سختی ها و ...

آنها افراد را به مبارزه دعوت می کنند. آنها در شروع رابطه با دیگران از « خشم » به عنوان یک نوع « خوشامدگویی» (خوش و بش)(Greeting) استفاده می کنند، اما به افرادی که با آنها سخت و جدی و خشن رفتار می کنند، احترام می گذارند. 

آنها احساس می کنند که همیشه حق با آنهاست، اما وقتی واقعیت این موضوع برای آنها مشخص می شود که حق با آنها نیست، دچار تردید نمی شوند و تفکر نمی کنند تا در دیدگاه های خود تجدیدنظر نمایند.

 ادامه مطلب...

نوشته شده در چهارشنبه 87/7/17ساعت 12:16 عصر توسط سمیرا موسوی نظرات ( ) | |

  فاطمه و کهن الگوی مادر

فاطمه برای محمد شاید بازآفرینی تازه‌ای از کهن الگوی مادر بود. محمد از قبیله‌ی «امیین» بود. «امی» هم صرفا به معنای بی‌سواد نیست. به ویژه در آن روزگار و در آن جغرفیا، امی کسی را می‌گفتند که منسوب به مادر باشد، مثل عیسی مسیح. ‌قبیله‌ی محمد هم نسب از هاجر داشتند و بیشتر منسوب به هاجر بودند تا به‌ابراهیم. هاجر کنیزی تبعید شده‌ بود از قبیله‌ی ابراهیم. در سنت پیشینیان این بود که فرزند کنیز از پدر میراث نمی‌برد. همین بود که نسل اسماعیل را گاه «هاجریان» و بیشتر «امیین» می‌خواندند .

محمد یتیم بودن را تجربه کرده بود، هنوز تولد نیافته بود که پدرش عبدالله مرده بود. در کودکی هم مادر خویش را از دست داده بود. در آن هنگام وقتی آمنه را به خاک سپرده بودند محمد شش ساله بوده. نوشته‌اند وقتی همگان از گور آمنه دور شده بودند تا به خانه‌های خود بروند، محمد خود را بر گور آمنه انداخته بوده و به تلخی گریسته بود .
بعدها محمد رسول پدر چهار دختر می‌شود که فاطمه کوچکترینِ آن‌ها بود. فاطمه یعنی بریده شده یا برگرفته شده از شیرمادر، کسی را که زود هنگام از شیر می‌گرفتند فاطمه می‌گفتند. چندان دور نمی‌نماید که خدیجه به‌آخر خط رسیده بوده و شاید دیگر آن شور وشوقِ مادران جوان را نداشت .
شاید به همین جهت، این دختر از همان دورانِ کودکی بیشتر با پدر همراه بود. پدر هم که او را همراه و رفیق خود می‌دید دلبستگی بسیار به او پیدا کرده بود .
همراهی‌ِ فاطمه با پدرش از هنگامی نقش زنده‌تری پیدا کرد که محمد مبعوث به رسالت شده بود. آن هنگام شاید فاطمه حدود پنج یا شش سال بیشتر نداشت و تا سن هفده هیجده سالگی که در مدینه با علی ازداواج کند هنوز فاصله‌ی زیادی بود. این را هم بگویم که مطابق برخی نشانه‌ها و اسناد تاریخی قدیمی تر، فاطمه در هنگام فوت شدن شاید حدود 28 تا30 سال داشته است[1]. هرچه بود فاطمه دوران سختِ مکه را در کنار پدر تجربه کرده بود. دورانی که مشرکین قریش مدام به اذیت و آزار محمد می‌پرداختند .
این صحنه‌را تاریخ هم به‌یاد دارد که روزی در ایام قبل از هجرت، محمد در کنار کعبه به نماز بود وقتی سر از سجده برداشت یکی از مردان شرور قریش شکمبه‌ی شتری را به سر محمد کشید تا او را مضحکه‌ی عام کرده باشد. در همان هنگام دست‌های کوچک فاطمه بود که شکمبه از سر پدر بیرون کشیده بود و با همان دستان کوچک و لاغر چهره و صورت پدر از آلوده‌گی سترده بود، وشاید باچشمانی سرشار از مهر پدر را دلداری داده بود. آن هنگام شاید فاطمه هفت یا هشت سال بیشتر نداشت .
شاید حالا که دست‌های کوچک فاطمه چهره‌ی پدر را نوازش می‌داد و به‌مهر نگاهش می‌کرد، محمد به یاد دوران کودکی می‌افتاد و غروب مهر مادرانه‌ای را به‌یاد می‌آورد که با دست‌ها و نگاه فاطمه از نو طلوع می‌کند. هنوز هم باید چیزهای زیادی دست به دست هم داده باشد تا محمد فاطمه را (ام ابیها) بخواند .
فاطمه با آنکه همیشه همراه پدر بود، و برای پدرِ خویش مادری می‌کرد، اما انگار کار چندانی به اندیشه‌ها و درست و نادرستِ رسالت پدر نداشت. محمد برای فاطمه، کودکی یتیم بود که نیاز به مهر و مراقبت داشت. اگرچه فاطمه خود کودک بود اما شرایط به‌گونه‌ای رقم می‌خورد که او مهر مادرانه‌ی خویش را نسبت به پدر آشکار کند. مهر ورزیدن را که در ترازوی اندیشه‌ی دینی نمی توان سنجید. شاید هنوز آن‌گونه که باید کسی سهم فاطمه را در سرشار شدن محمد در نیافته باشد. وشاید هنوز بسیاری از مردمان ندانند که فاطمه هم برای محمد، چندان نماد دینی و اعتقادی نبود، یعنی آن گونه نبود که تنها به سبب ایمانش برای محمد عزیز باشد بلکه بازآفرینی تازه‌ای از هاجر بود. و محمد بی‌ هیچ قید و شرطی فاطمه را دوست داشت. همان گونه که کودکی مادرش را دوست دارد .
محمد از قبیله‌ی «امیین» بود. «امی» هم صرفا به معنای بی‌سواد نیست. به ویژه در آن روزگار و در آن جغرفیا، امی کسی را می‌گفتند که منسوب به مادر باشد، مثل عیسی مسیح. ‌قبیله‌ی محمد هم نسب از هاجر داشتند و بیشتر منسوب به هاجر بودند تا به‌ابراهیم. هاجر کنیزی تبعید شده‌ بود از قبیله‌ی ابراهیم. در سنت پیشینیان این بود که فرزند کنیز از پدر میراث نمی‌برد. همین بود که نسل اسماعیل را گاه «هاجریان» و بیشتر «امیین» می‌خواندند. همه‌ی نام‌ها و نمادهایی که در کعبه و پیرامون آن است حکایت از نقش کهن‌الگوی مادر در میان امیین دارد. این‌ها ‌را قبلا در کتاب «مریم مادر کلمه» نوشته ام[2 ].
این کهن‌الگوی مادر، که در چهره‌ی فاطمه برای محمد باز آفرینی شد، تاثیر عمیقش را در کردار و رفتار محمد نیز نشان می‌داد. وقتی محمد و یارانش پس از سال ها تبعید و دوری از مکه، توانستند دو باره به خانه‌های خود باز گردند، قریش و آن جماعتی که بی مهری های فراوران به محمد و مسلمانان روا داشته بودند، ترس جان داشتند و بیم انتقام، که این انگار در غریز? هر پیروزمندو ظفر یافته ای هست که به‌هنگام پیروزی انتقام روزهای سخت را باز ستاند .
نوشته‌اندهنگامی‌که مسلمان به‌همراهی رسول پیروزمندانه وارد مکه شدند وآنجا را فتح کردند ناگهان این شعار از حنجره فاتحان برآمده بود که الیوم یوم‌الملحمه، منظورشان کشتار از مشرکین قریش واهالی مکه بود. فریاد مرگ بر این مرگ برآن، فضای مکه را پر کرده بود. بهانه برای کشتار هم داشتند. چرا که اینان حرم راآلوده بودند، متولیان اصنام بودند، وبسا ستم‌ها که پیش ازاین به مسلمانان رواداشته بودند .
دراین میانه محمد که پیشاپیش مسلمانان برشتر خود سواربود دست‌هارا بالا آورده بود تا همگان سکوت کنند آنگاه به سوی جمعیت این‌گونه فریادکردبودکه :
الیوم یوم‌المرحمه .
انگارمسمانان فاتح که فریاد کشتار سرداده بودند، بعد از این همه سال‌ها که با محمد بودند هنوز او را نشناخته بودند. پس، از این قوم که امروز داعیه‌دار امانت اویند چه انتظار؟ این هم از شگفتی‌های مردمان خداپرست است که برای وفاداری به خداوند خود چندان آمادگی دارند که آفریده‌های او را به نام او از دم تیغ بگذرانند. فراموش کرده بودند که درحرم هستند، و از یاد برده بودند که در این حرم روح مادرانه‌ای حضوردارد که همه فرزندان خود را دوست دارد. شاید هم خیالات خودرا به خدایی گرفته بودند .

تا کنون ‌روایت‌ها در باره‌ی محمد، بیشتر از نگاه و زبان مردانی بوده و هست که شاید دغدغه‌های روح ماردانه را در خود محو کرده باشند مردانی که حتی دختران خویش را شاید از یاد برده‌اند. دختران ما هم انگار هنوز نمی‌دانند که تجلی روح مادرانه چندان ربطی به ازدواج کردن و بچه‌دار شدن ندارد .

*************
پی نوشت ها
[1]
در باره تولد حضرت فاطمه اختلاف نظر هست. در روایات قدیم تر که بیشتر منسوب به اهل سنت است فاطمه در سال پنجم پیش از بعثت زاده شده است، اما در روایتی که مجلسی در بحارالانوار آورده این تاریخ پنج سال بعد از بعثت ذکر شده است.


نوشته شده در دوشنبه 87/7/15ساعت 2:57 عصر توسط ریحانه تاجیکی نظرات ( ) | |

<      1   2   3   4   5   >>   >
Design By : Pichak